فیک جونگ کوک پارت ۳۴ (معشوقه)
ایندفعه مطمئنم که خودم نیومدم خونه پس لباسام رو کی درآورده؟! همش تقصیر اون هیجین لعنتی بود که مجبورم کرد مست کنممم!نه چیزی نیست باید خوش بین باشم احتمالا یکم دیوونه بازی کردم و دست خودمو بریدم بعد سوهیون آوردم خونه مطمئنم هیچی نیست!بعد رفتم و یه پیرهن سفید آستین بلند پوشیدم با یه شلوار مشکی چسبیده پوشیدم رفتم روی میزم نشستم یه رژ ملایم زدم خواستم برم که یهو چشمم به موهام افتاد یه قیچی برداشتم تا روی شونه هام کوتاهشون کردم خودمم نمیدونم چرا این کارو کردم شاید بخاطر این بود که از دست پسر عموم ناراحت بودم و همهی ناراحتی هام رو سر موهام خالی کردم بیخیال موهام شدم رفتم طبقه پایین میز صبحانه چیده شده بود فکر کردم پدرم چیدش ولی دیدم که خدمتکار این کارو کرده ازش تشکر کردم بعد از خوردن صبحانه به راننده شخصی گفتم تا منو تا دانشگاه برسونه داخل کلاس اصلا حوصله هیچی نداشتم نگاه چند نفر رو روی خودم حس میکردم برگشتم و دیدم تهیونگ با لبخند داره بهم نگاه میکنه سریع سرمو انداختم پایین هنوزم بخاطر اتفاقی که دیشب افتاد از تهیونگ خجالت میکشیدم نمیدونم دیشب چم شده بود که اونکارو با تهیونگ کردم!برعکس تهیونگ جونگ کوک یه جوری بهم نگاه میکرد نمیتونم نگاهشو توصیف کنم انگار نگاهش هم تعجب داشت هم یکم عصبانی بود منم خو نمیدونستم چش بود ولی حس میکنم یه کاسه ای زیر نیم کاسش هست اصلا اونا کی بودن که دیروز با جونگ کوک ملاقات کردن؟!چرا دیشب انقد به خودش رسیده بود و انقد خفن شده بود و الان خووشو شکل منگلا کرده؟!از فکر و خیالام اومدم بیرون حواسم کاملا به درس دادم وقتی دانشگام تموم شد خواستم برم که جونگ کوک اومدم سمتم
کوک:موهات چیشده؟
ا.ت:هیچی.
کوک:نکنه بابات بخاطر اون روز بریدشون؟(اخم)
ا.ت:نه خیر اصلا به تو چه تو که هیچکی من نیستی.
بعد با راننده مخصوصم رفتم خونه.نمیدونم چرا تهیونگ این دفعه بهم اصرار نکرد که باهاش برم!.....داشتم غذا درست میکردم که بابام صدام زد و گفت:ا.ت بیا بشین رو مبل کارت دارم!رفتم کنارش رو مبل نشستم
پدر:ا.ت فردا پسر عموت میخواد باهات داخل یه کافه دیدار داشته باشه پس ساعت شیش آماده باش به آدرسی که برام میفرسته بری میخواد داخل یه کافه باهات ملاقات داشته باشه.
ا.ت:راستی پدر نگفتی اسم پسر عموم چیه؟من مثلا قراره چند وقت دیگه باهاش ازدواج کنم ولی هنوز هیچ اسم و نشانی ازش نمیدونم قیافش رو هم که بلد نیستم پس چطور پیداش کنم؟!/ولی این نشونه رو ازش دارم که اگه پسر عمویه منه پس فامیلیش باید مثل من کیم باشه!/(تو دلش گفت)
پدر:تو نگران اونش نباش خودش پیدات میکنه تازه انگار یادت رفته اون بزرگترین مافیای کره اس!باید هویتش پنهان بمونه تا لو نره و دستگیر نشه!
ا.ت:آها راست میگی ها!.....
کوک:موهات چیشده؟
ا.ت:هیچی.
کوک:نکنه بابات بخاطر اون روز بریدشون؟(اخم)
ا.ت:نه خیر اصلا به تو چه تو که هیچکی من نیستی.
بعد با راننده مخصوصم رفتم خونه.نمیدونم چرا تهیونگ این دفعه بهم اصرار نکرد که باهاش برم!.....داشتم غذا درست میکردم که بابام صدام زد و گفت:ا.ت بیا بشین رو مبل کارت دارم!رفتم کنارش رو مبل نشستم
پدر:ا.ت فردا پسر عموت میخواد باهات داخل یه کافه دیدار داشته باشه پس ساعت شیش آماده باش به آدرسی که برام میفرسته بری میخواد داخل یه کافه باهات ملاقات داشته باشه.
ا.ت:راستی پدر نگفتی اسم پسر عموم چیه؟من مثلا قراره چند وقت دیگه باهاش ازدواج کنم ولی هنوز هیچ اسم و نشانی ازش نمیدونم قیافش رو هم که بلد نیستم پس چطور پیداش کنم؟!/ولی این نشونه رو ازش دارم که اگه پسر عمویه منه پس فامیلیش باید مثل من کیم باشه!/(تو دلش گفت)
پدر:تو نگران اونش نباش خودش پیدات میکنه تازه انگار یادت رفته اون بزرگترین مافیای کره اس!باید هویتش پنهان بمونه تا لو نره و دستگیر نشه!
ا.ت:آها راست میگی ها!.....
۶.۱k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.