بازی عشق شیطان پارت ۴۲
☆P. . . 42☆
پلیس: حتما.
ادامه ویو ژوئن:
منو جین وو همراه پلیسا برای بررسی رفتیم به کارخونه...
(چند مین بعد)
ژوئن: خب...چیزی پیدا کردین؟!
پلیس: نه پیدا نکردیم ولی کارخونه، شرکت و برند شما همچنان تحت نظر بررسی میمونه تا ثابت بشه که گزارش اشتباه بوده و فورا بهش رسیدگی بشه این چیزی نیست که به راحتی ازش گذشت.
ژوئن: بله میدونیم، ولی میشه بگین گزارش از طرف کی بوده؟!
پلیس: فعلا نمیتونیم اطلاعاتی در مورد گزارش کننده بدیم اما همچنین شما باید "شیطان" نبودنتون رو هم ثابت کنید. مدتی میشه که شایعه شده که مدیرعامل، مدیر و سه نفر از بخش مدیریت شرکت مارتینو هم مثل شما و آقای کیم جین وو مافیا هستن و میگن که شماها باهم صمیمی و همکار هستین.
ژوئن: اتفاقا قراره برندمون "میراکل" بزودی همکاری ای با برند مارتینو داشته باشیم به هر حال ما بی صبرانه برای اولین دیدار با اونها منتظریم.
پلیس: به هرحال ممنون بابت همکاریتون ما همچنان همه جیز رو بررسی میکنیم تا به حقیقت پی ببریم.
جین وو: ماهم ممنونیم.
بعد چند مین پلیسا رفتن...
جین وو: هنوز برای حذف شدن برند های "مارتینو" و "میراکل" خیلی زوده مگه نه؟
ژوئن: آره، ولی هنوز کلی مرحله برای اثبات کردن مونده.
جین وو: بریم داخل.
رفتیم داخل شرکت و به کارامون ادامه دادیم، بعد جلسه و اون اتفاق یه جورایی کارمندا با احتیاط بیشتر رفتار و کار میکردن...
منو جین وو میخواستیم تا دیر وقت شب کار کنیم تا روی همکاری با کارلو و بقیه هم برنامه ریزی کنیم...
فردا میخواستیم کم کم خبرش رو منتشر کنیم.
تقریبا ساعت ۷ شده بود که یه پیام از هه این گرفتم که میخواد بیاد شرکت تا پیش من باشه چون من تا دیروقت اینجام.
میخواستم بگم نیاد ولی نظرم عوض شد و خب بهتره بیاد پیش خودم باشه و حواسم هم بهش باشه.
تقریبا چهل دقیقه یا یک ساعتی گذشت ولی خبری از هه این نشد،
برای همین رفتم بیرون که هم یکم هوا بخورم و ببینم هه این اومده یا نه.
رفتم بیرون و یکم از شرکت دور شدم.
یکم دورتر از شرکت ما یه قسمتی از شهر تقریبا مثل بازاره،
رسیده بودم اونجا خیلی شلوغ نبود، دیدم یه تعداد از مردم یه قسمت جمع شدن انگار اونجا یه اتفاقی افتاده بوده...
.
.
.
رفتم جلوتر، دیدم چند تا منحرف عوضی افتاده بودن دنبال هه این همون قلدر های محله بودن دوره اش کرده بودن.
که یهو یکیشون محکم بازوی دست هه این رو گرفت و ولش نمیکرد
بدجوری یه لحظه عصابم خورد شد، تو این چند روز...
رفتم جلوتر و دست هه این رو کشیدم، خیلی از مردم شوکه شده بودن، تنها حرفی که به هم میگفتن در مورد من بود:(این لی ژوئن مدیرعامل شرکت و برند میراکل نیست؟! آره خودشه، به جذابیت، سردی و سختگیر بودن معروفه...)
پلیس: حتما.
ادامه ویو ژوئن:
منو جین وو همراه پلیسا برای بررسی رفتیم به کارخونه...
(چند مین بعد)
ژوئن: خب...چیزی پیدا کردین؟!
پلیس: نه پیدا نکردیم ولی کارخونه، شرکت و برند شما همچنان تحت نظر بررسی میمونه تا ثابت بشه که گزارش اشتباه بوده و فورا بهش رسیدگی بشه این چیزی نیست که به راحتی ازش گذشت.
ژوئن: بله میدونیم، ولی میشه بگین گزارش از طرف کی بوده؟!
پلیس: فعلا نمیتونیم اطلاعاتی در مورد گزارش کننده بدیم اما همچنین شما باید "شیطان" نبودنتون رو هم ثابت کنید. مدتی میشه که شایعه شده که مدیرعامل، مدیر و سه نفر از بخش مدیریت شرکت مارتینو هم مثل شما و آقای کیم جین وو مافیا هستن و میگن که شماها باهم صمیمی و همکار هستین.
ژوئن: اتفاقا قراره برندمون "میراکل" بزودی همکاری ای با برند مارتینو داشته باشیم به هر حال ما بی صبرانه برای اولین دیدار با اونها منتظریم.
پلیس: به هرحال ممنون بابت همکاریتون ما همچنان همه جیز رو بررسی میکنیم تا به حقیقت پی ببریم.
جین وو: ماهم ممنونیم.
بعد چند مین پلیسا رفتن...
جین وو: هنوز برای حذف شدن برند های "مارتینو" و "میراکل" خیلی زوده مگه نه؟
ژوئن: آره، ولی هنوز کلی مرحله برای اثبات کردن مونده.
جین وو: بریم داخل.
رفتیم داخل شرکت و به کارامون ادامه دادیم، بعد جلسه و اون اتفاق یه جورایی کارمندا با احتیاط بیشتر رفتار و کار میکردن...
منو جین وو میخواستیم تا دیر وقت شب کار کنیم تا روی همکاری با کارلو و بقیه هم برنامه ریزی کنیم...
فردا میخواستیم کم کم خبرش رو منتشر کنیم.
تقریبا ساعت ۷ شده بود که یه پیام از هه این گرفتم که میخواد بیاد شرکت تا پیش من باشه چون من تا دیروقت اینجام.
میخواستم بگم نیاد ولی نظرم عوض شد و خب بهتره بیاد پیش خودم باشه و حواسم هم بهش باشه.
تقریبا چهل دقیقه یا یک ساعتی گذشت ولی خبری از هه این نشد،
برای همین رفتم بیرون که هم یکم هوا بخورم و ببینم هه این اومده یا نه.
رفتم بیرون و یکم از شرکت دور شدم.
یکم دورتر از شرکت ما یه قسمتی از شهر تقریبا مثل بازاره،
رسیده بودم اونجا خیلی شلوغ نبود، دیدم یه تعداد از مردم یه قسمت جمع شدن انگار اونجا یه اتفاقی افتاده بوده...
.
.
.
رفتم جلوتر، دیدم چند تا منحرف عوضی افتاده بودن دنبال هه این همون قلدر های محله بودن دوره اش کرده بودن.
که یهو یکیشون محکم بازوی دست هه این رو گرفت و ولش نمیکرد
بدجوری یه لحظه عصابم خورد شد، تو این چند روز...
رفتم جلوتر و دست هه این رو کشیدم، خیلی از مردم شوکه شده بودن، تنها حرفی که به هم میگفتن در مورد من بود:(این لی ژوئن مدیرعامل شرکت و برند میراکل نیست؟! آره خودشه، به جذابیت، سردی و سختگیر بودن معروفه...)
۸.۳k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.