معجزه زندگی پارت ۴
منو بردن تویه اتاق درم قفل کردن رفتم جلو زدم به در من:هعییییی یکی در و باز کنههههه این در لعنتی رو باز کنیددددد😭😭😭میخوام برم خونهه رفتم گریه کردم بعد دو روز یه خانومی اومد پیشم پیر زن بود یکم اومد باهام حرف زد پیرزن:با این کارا هیچی درست نمیشه تو دیگه باید قبول کنی که دیگه نمیتونی بخونه برگردی چون تو الان برده ی اربابی و باید براش کار کنی من:من برای اون کار کنم اون پیرزن:مجبوری اگه نکنی میمیری هوم در گوشتو بیار در گوشمو بردم پیرزن:ارباب شاید خشن و بداخلاق باشه اما مهربونم هست من:چرا باید باور کنم پیرزن:خودت متوجه میشی ارباب سختیایه زیادی کشیده من:تاحالا با دختر گشته پیرزن:نه اهلش نیست ولی بردار بزرگش چرا هست من:برادر بزرگش پیرزن:آره ارباب کیم تهیونگ اون آدم بدیه همه ی دخترارو اسیر میکنه ولی به دخترایه ارباب جئون کاری نداره من:اسمش چیه پیرزن:جونگ کوک من:اسم خودت چیه پیرزن:مارکارت من:آها پیرزن:پس کاری نکن که فردا بشه روزه مرگت من:من که مشکلی با مرگ ندارم همینجوریشم بدبختم و هیچی از پدر و مادرم نمیدونم پیرزن:پدر و مادر نداری من:نه من از دو سالگی تو پرورشگاه بودمو بزرگ شدم هیچکسو نداشتم کلی ازم کار میکشیدن حالا الان چی دیگه برای چی زنده بمونم پیرزن:مرگ چیزیو حل نمیکنه(چقدر پیرزنه منم😐😂🤣🤣🤣)قوی بمون و اینجا ادامه بده من:سختمه باز دستور بشنوم توهین پیرزن:هوم اون بستگی به خودت داره اینجا چجوری باشی بد دهن باشی یا خوش دهن با ادب باشی بی ادب باشی به شکل خیلی وحشتناکی میمیری اما اگه خوب باشی هیچیت نمیشه الان ارباب ازت خوشش اومده من:ولی من خوشم نیومده فقط اینو بدون من ازیت میکنما خندید مارگارت:هه😂 رفت رفتم بیرون قرار بود برا ارباب غذا درست کنم رفتم تو آشپز خونه یه غذا خوشمزه درست کردم و تزئینش کردم بردم در زدم با قیافه پوکر و بی محلی رفتم تو گفت برم تو
۵۴.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.