ادامه پارت ۱۴
تهیونگ هنوز یا توی اتاق عمل بود یا توی مراقبت های ویژه.ا/ت هم چندروز بود ک همینجور بیهوش بود این خیلی نگرانمون کرده بود اما دکترا گفتن با این حالی ک داشته طبیعیه.
از زبون ا/ت:چشامو رو باز کردم اما همه جا تار بود فقط صدای ضربان قلبی رو میشنیدم ک از دستگاه بقل تختم صداش میومد.اینور و اونور رو نگاه کردم ک دیدم.کوک و جین و شوگا بقل تختم نشستن.
ا/ت با صدای آرومی گفت: پسرا.
پسرا متوجه شدن ک به هوش اومدم و اومدن بالا سرم و ازم پرسیدن کحالم خوبه؟
منم با سر بهشون گفتم ک اره.همون لحظه بود ک دیدم کلی دکتر از جلوی اتاقم رد شدن و جیهوپ و نامجون و جیمین هم دنبال دکترا درحال دویدن هستن.
پسرا:ا/ت همینجا بمون تکون نخور،زود میایم.
پسرا نگران شدن و از پیشم ب سمت دکترا رفتن من نتونستم تحمل کنم تا برگردن و خودم بلند شدم ک دنبالشون برم اما افتادم ولی کشان کشان خودمو ب سمت راه رویی ک پسرا رفتن رسوندم پسرارو دیدم ک وایسادن پشت پنجره بزرگی ک تهیونگ پشتش تو اتاقی با کلی دکتر و پرستار رو تخت خوابیده.
ا/ت:نامجون...
نامجون منو دیدو بلندم کرد و دستم رو گزاشت دور گردنش و یکی از دستاش رو گزاشت دور کمرم ک بتونه من رو رو پاهام نگه داره.
وقتی دیدم کلی دکتر بالا سر تهیونگ جمع شدن خیلی حالم بد شد و چشمام سیاهی رفت اما هیچی نگفتم ک پسرا بزارن اونجا بمونم...
و....
یهو صدای قطع شدن قلب تهیونگ ک دیگ ضربلن نداشت و فقط خط صافی بود ک میگذشت..من انقدر شکه شده بودم ک فقط نگاه میکردم و نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم.
دکترا داشتن بهش دستگاه شُک میزدن، همینجوری درجه دستگاه شوک رو میبردن بالا تا اینکه.دستگاه شک رو گزاشتن کنار و دکتر سرش رو آروم تکون داد و به سمت ما ک بیرون اتاق بودیم اومد.
ما:دکتر چیشد؟حالش خوب میشه؟
دکتر:متاسفم...ما تموم تلاشمونو کردیم ولی تیری ک بقل کلیه تهیونگ خورده خیلی حالش رو بد کرده بود و تهیونگ...
از زبون ا/ت:چشامو رو باز کردم اما همه جا تار بود فقط صدای ضربان قلبی رو میشنیدم ک از دستگاه بقل تختم صداش میومد.اینور و اونور رو نگاه کردم ک دیدم.کوک و جین و شوگا بقل تختم نشستن.
ا/ت با صدای آرومی گفت: پسرا.
پسرا متوجه شدن ک به هوش اومدم و اومدن بالا سرم و ازم پرسیدن کحالم خوبه؟
منم با سر بهشون گفتم ک اره.همون لحظه بود ک دیدم کلی دکتر از جلوی اتاقم رد شدن و جیهوپ و نامجون و جیمین هم دنبال دکترا درحال دویدن هستن.
پسرا:ا/ت همینجا بمون تکون نخور،زود میایم.
پسرا نگران شدن و از پیشم ب سمت دکترا رفتن من نتونستم تحمل کنم تا برگردن و خودم بلند شدم ک دنبالشون برم اما افتادم ولی کشان کشان خودمو ب سمت راه رویی ک پسرا رفتن رسوندم پسرارو دیدم ک وایسادن پشت پنجره بزرگی ک تهیونگ پشتش تو اتاقی با کلی دکتر و پرستار رو تخت خوابیده.
ا/ت:نامجون...
نامجون منو دیدو بلندم کرد و دستم رو گزاشت دور گردنش و یکی از دستاش رو گزاشت دور کمرم ک بتونه من رو رو پاهام نگه داره.
وقتی دیدم کلی دکتر بالا سر تهیونگ جمع شدن خیلی حالم بد شد و چشمام سیاهی رفت اما هیچی نگفتم ک پسرا بزارن اونجا بمونم...
و....
یهو صدای قطع شدن قلب تهیونگ ک دیگ ضربلن نداشت و فقط خط صافی بود ک میگذشت..من انقدر شکه شده بودم ک فقط نگاه میکردم و نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم.
دکترا داشتن بهش دستگاه شُک میزدن، همینجوری درجه دستگاه شوک رو میبردن بالا تا اینکه.دستگاه شک رو گزاشتن کنار و دکتر سرش رو آروم تکون داد و به سمت ما ک بیرون اتاق بودیم اومد.
ما:دکتر چیشد؟حالش خوب میشه؟
دکتر:متاسفم...ما تموم تلاشمونو کردیم ولی تیری ک بقل کلیه تهیونگ خورده خیلی حالش رو بد کرده بود و تهیونگ...
۴۸.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.