زندگی مخفی پارت پنجاه بخش دوم
کوک:هیونگ خیلی نامردییی
بزار بیام انتقاممو میگیرم
....
کوک:کیم تهیونگ احترام کوچیک ترتو نگه دار
چی کیم تهیونگ
وایسا
همون که
جنی نجاتش داده بود
دوست پارک جیمین
وای
جونگ کوک داره چیکار میکنه
....سه ساعت بعد....
الان کوک خوابه
رفتم تو اتاقش
رمزشو از قبل پیدا کرده بودم
دفتری کنار تختش بود
باز کردم و خوندمش
وای خدا
اون اون واقعا بایسک...شواله
و عاشق کسی شده که توی ساید مخالف ماعه
قراره برگرده اونجا
میخواسته اعتراف کنه ولی نتونسته
نمیتونم جلوشو بگیرم
اون هنوز بچس
ولی داره عشق واقعی رو تجربه میکنه
الهه عشق انتخابشو کرده و اینا هم نمیتونن جلوشو بگیرن
دفترشو بدون تغییر سر جاش گذاشتم
رفتم توی اتاقم و سعی کردم با خودم کلنجار برم که بزارم کسی که مثل داداش کوچیکمه قراره از پیشم بره
فقط من نیستم جنی بیشتر از من آسیب میبینه
اون واقعا واقعا آسیب میبینه و ضربه میخوره
........دید جنی...........
جنی: چطوریییی
تونست مارو تنها بزارهه
نامجون:اون اون عاشق شده بود عاشق
هر کاری میکردی بازم میرفت
لیسا:اون هر..زه عوضی رو بر میگردونم جایی که بهش تعلق داره
نامجون:تو حق نداری غلطی بکنی
این تصمیم من بوده
جنی:لیسا تو نباید حتی دستت بهش بخوره
تو به اندازه کافی عذابش دادی
اون رفت چون میخواست از دست تو خلاص بشه
لیسا رفت سمت اتاقش و درشو قفل کرد
منم رفتم سمت اتاق جونگ کوک
یه ورقه روی میزش بود
بازش کردم
«سلام
جونگ کوک هستم
خب نمیدونم دقیقا چه زمانی اینو میخونید ولی حدس میزنم زمانی هست که من رفتم
جنی نونا متاسفم
تو
تو خیلی خیلی مراقبم بودی
تو برام مثل خواهر بزرگتر بودی مثل مادر
ولی من در نتیجه این کارو کردم
متاسفم
من فقط نمیتونستم ببینم داری به کسب آسیب میرسونی
تو قلب مهربونی داری
تمام تلاشمو میکنم که همه چیز مثل قبل بشه
نامجون هیونگ
ممنونم برام برادری کردی
وقتی که برادرم تو بچگی منو سپرد پرورشگاه فکر نمیکردم کسی چنین نقشی رو برام ایفا کنه
ممنونم که بودی
من که رفتم تو مراقب جنی نونا باش
میدونم که قلبشو شکستم ولی
نمیتونستم اینا رو ببینم
بعد از اتفاقی که برای جیمین صحنه سازی کردیم
جنی نونا دیگه اون آدم سابق نشد .....»
.............
ادامه دارد...
بزار بیام انتقاممو میگیرم
....
کوک:کیم تهیونگ احترام کوچیک ترتو نگه دار
چی کیم تهیونگ
وایسا
همون که
جنی نجاتش داده بود
دوست پارک جیمین
وای
جونگ کوک داره چیکار میکنه
....سه ساعت بعد....
الان کوک خوابه
رفتم تو اتاقش
رمزشو از قبل پیدا کرده بودم
دفتری کنار تختش بود
باز کردم و خوندمش
وای خدا
اون اون واقعا بایسک...شواله
و عاشق کسی شده که توی ساید مخالف ماعه
قراره برگرده اونجا
میخواسته اعتراف کنه ولی نتونسته
نمیتونم جلوشو بگیرم
اون هنوز بچس
ولی داره عشق واقعی رو تجربه میکنه
الهه عشق انتخابشو کرده و اینا هم نمیتونن جلوشو بگیرن
دفترشو بدون تغییر سر جاش گذاشتم
رفتم توی اتاقم و سعی کردم با خودم کلنجار برم که بزارم کسی که مثل داداش کوچیکمه قراره از پیشم بره
فقط من نیستم جنی بیشتر از من آسیب میبینه
اون واقعا واقعا آسیب میبینه و ضربه میخوره
........دید جنی...........
جنی: چطوریییی
تونست مارو تنها بزارهه
نامجون:اون اون عاشق شده بود عاشق
هر کاری میکردی بازم میرفت
لیسا:اون هر..زه عوضی رو بر میگردونم جایی که بهش تعلق داره
نامجون:تو حق نداری غلطی بکنی
این تصمیم من بوده
جنی:لیسا تو نباید حتی دستت بهش بخوره
تو به اندازه کافی عذابش دادی
اون رفت چون میخواست از دست تو خلاص بشه
لیسا رفت سمت اتاقش و درشو قفل کرد
منم رفتم سمت اتاق جونگ کوک
یه ورقه روی میزش بود
بازش کردم
«سلام
جونگ کوک هستم
خب نمیدونم دقیقا چه زمانی اینو میخونید ولی حدس میزنم زمانی هست که من رفتم
جنی نونا متاسفم
تو
تو خیلی خیلی مراقبم بودی
تو برام مثل خواهر بزرگتر بودی مثل مادر
ولی من در نتیجه این کارو کردم
متاسفم
من فقط نمیتونستم ببینم داری به کسب آسیب میرسونی
تو قلب مهربونی داری
تمام تلاشمو میکنم که همه چیز مثل قبل بشه
نامجون هیونگ
ممنونم برام برادری کردی
وقتی که برادرم تو بچگی منو سپرد پرورشگاه فکر نمیکردم کسی چنین نقشی رو برام ایفا کنه
ممنونم که بودی
من که رفتم تو مراقب جنی نونا باش
میدونم که قلبشو شکستم ولی
نمیتونستم اینا رو ببینم
بعد از اتفاقی که برای جیمین صحنه سازی کردیم
جنی نونا دیگه اون آدم سابق نشد .....»
.............
ادامه دارد...
۳.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.