زندگی مخفی پارت ۸۷ بخش دوم
........یه هفته بعد.........
جین:خوش اومد......
هوسوک:زمان زیادی هست منتظرتون بودیم
منو جیمین و یونگی و تهیونگ اسلحه هامون دراوردیم
و جلوی جمعیت وایسادیم
جونگکوک:بچه ها از اینجا برید ما چهارتا حواسمون هست
یونگی:رزی و جنی ببریدشون
جنی:چشم
اونا رفتن و ما موندیم
که نامجون و هیونجین و فلیکس اومدن جلومون
جونگکوک:ه...هیو...هیونگ
نامجون:خوبه به خودت اومدی
یونگی:کوک چشماشو ببین
اونم تراشه گذاری شده
جیمین و ته آهنگ رو پخش کنید
آهنگ رو گذاشتن وقتی که همشون تحت فرمان مون شدن
جیمین و تهیونگ گفتن:خودتون رو از تراشه آزاد کنید
و تمام به همین راحتی
نامجون:وای خدا من کجام
جونگکوک:هیونگ
دویدم سمتش
بغلش کردم و اونم همراهیم کرد
نامجون:دلم برات تنگ شده بود خرگوش کوچولووو
جونگکوک:من بیشتر هیونگ
هوسوک:وای خدا اینجا چه خبره
جیمین:هیونگ تو خوبی
و جیمین پرید بغل هوسوک
از بغل نامجون هیونگ اومدم بیرون
رفتم روبه روی هیونجین وایسادم
جونگکوک:بلند شو پسره شیطون
هیونجین با بغض گفت:منو ببخشید
من نمیدونستم ممکنه به همه آسیب بزنه
ببخشید
دستشو گرفتم و بلندش کردم و بغلش کردم
چشماش کاملا باز شده بود
جونگکوک:میدونم و مهم نیست
ما قراره تا آخرش باهم باشیم
هیونجین:ممنونم هیونگ
ازم جدا شد
فلیکس با دیدنش لبخندی زد و بغلش کرد
و جلوی چشمای ما همدیگرو بوسیدن
یونگی جلوی چشمای جیمین رو گرفت و گفت:مناسب سنت نیست بچه
جیمین هم یه لگد زد به پهلوش و دنبال هم راه افتادن
زنگ زدم به جنی که اعضا میتونن برگردن
.....یک سال بعد.....
ادامه دارد.....
جین:خوش اومد......
هوسوک:زمان زیادی هست منتظرتون بودیم
منو جیمین و یونگی و تهیونگ اسلحه هامون دراوردیم
و جلوی جمعیت وایسادیم
جونگکوک:بچه ها از اینجا برید ما چهارتا حواسمون هست
یونگی:رزی و جنی ببریدشون
جنی:چشم
اونا رفتن و ما موندیم
که نامجون و هیونجین و فلیکس اومدن جلومون
جونگکوک:ه...هیو...هیونگ
نامجون:خوبه به خودت اومدی
یونگی:کوک چشماشو ببین
اونم تراشه گذاری شده
جیمین و ته آهنگ رو پخش کنید
آهنگ رو گذاشتن وقتی که همشون تحت فرمان مون شدن
جیمین و تهیونگ گفتن:خودتون رو از تراشه آزاد کنید
و تمام به همین راحتی
نامجون:وای خدا من کجام
جونگکوک:هیونگ
دویدم سمتش
بغلش کردم و اونم همراهیم کرد
نامجون:دلم برات تنگ شده بود خرگوش کوچولووو
جونگکوک:من بیشتر هیونگ
هوسوک:وای خدا اینجا چه خبره
جیمین:هیونگ تو خوبی
و جیمین پرید بغل هوسوک
از بغل نامجون هیونگ اومدم بیرون
رفتم روبه روی هیونجین وایسادم
جونگکوک:بلند شو پسره شیطون
هیونجین با بغض گفت:منو ببخشید
من نمیدونستم ممکنه به همه آسیب بزنه
ببخشید
دستشو گرفتم و بلندش کردم و بغلش کردم
چشماش کاملا باز شده بود
جونگکوک:میدونم و مهم نیست
ما قراره تا آخرش باهم باشیم
هیونجین:ممنونم هیونگ
ازم جدا شد
فلیکس با دیدنش لبخندی زد و بغلش کرد
و جلوی چشمای ما همدیگرو بوسیدن
یونگی جلوی چشمای جیمین رو گرفت و گفت:مناسب سنت نیست بچه
جیمین هم یه لگد زد به پهلوش و دنبال هم راه افتادن
زنگ زدم به جنی که اعضا میتونن برگردن
.....یک سال بعد.....
ادامه دارد.....
۱.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.