part 35
بعد از اتفاقی که ظهر توی حیاط افتاد،جونگکوک به تهیونگ حتی نگاهم نمیکرد.بدون اینکه بهش نگاه کنه یا حرفی بزنه کاراشو انجام داد و حتی شب رو هم به تهیونگ پشت کرد و حتی یه بارم برنگشت! البته تهیونگ هم قصد نداشت معذرت خواهی یا منتکشی کنه...
صبح فردا با اینکه تهیونگ مثل همیشه بیدار بود ولی از تخت خوابش بیرون نیومد.موقع خوردن صبحانه،تهیونگ زیرچشمی کوک رو نگاه میکرد که چطور چهرش گرفتهاس ولی سعی میکرد مخفی نگهش داره.بعد از صبحانه،جونگکوک پشت میز بزرگ نشست و با خستگی فوتی کرد؛تهیونگ هم سیگار به دست به سمت گروهی که جلوی تلویزیون بودن رفت و روی صندلی،پشت به جونگکوک نشست.حونگکوک با دستاش شقیقههاشو مالید و چشماشو بست؛از صبح سردرد داشت!
به این ترتیب شب هم فرا رسید و جونگکوک به پشت روی تختش دراز کشید.واقعا ناراحت بود.چرا تهیونگ اصلا نیومد سراغش؟انتظار داشت ازش دلجویی کنه ولی انگار که اون مقصره،بهش بیاهمیتی هم میکرد!
~~
(دو روز بعد)
بعد از چهار روز هنوزم باهم حرف نمیزدن و این واقعا جونگکوک رو عصبانی و دلخور کرده بود و اما برعکسش تهیونگ به شدت دلتنگ کوک شده بود و خیلی سخت سعی کرده بود غرورشو حفظ کنه اما امروز دیگه تصمیم گرفت ازش معذرت بخواد و آشتی کنن...
میخواست بعد از صبحانه باهاش صحبت کنه که مامور برای بردنشون به حموم اومد ولی وقتی وارد حموم شدن بدون وقت تلف کردن وارد اتاقک جونگکوک شد.جونگکوک که هنوز لباس تنش بود گفت_چیکار میکنی؟!
تهیونگ جلو اومد و کوک رو بغل کرد و سرشو روی سینهی خودش فشرد؛موهاشو بویید و بوسید_معذرت میخوام
جونگکوک از بغلش بیرون اومد_برو به اتاقک خودت
تهیونگ،بی توجه دستاشو گرفت_جونگکوکا میدونی که عصبانی بودم
جونگکوک با عصبانیت دستاشو پس گرفت_کیم تهیونگ با خودت چی فکر کردی؟!
نفسش و با حرص بیرون داد و گفت_سه روز گذشته و تو الان اومدی معذرت خواهی؟اگه واقعا برات مهم بود حالم خوبه یا نه،مهم بود که ازت ناراحتم یا نه،زودتر میومدی! _جونگکوکا... _کیم تهیونگ،شاید با خیلی از هرزهها بوده باشی اما باید بهت بگم من یکی از اون هرزهها نیستم که هروقت دلت براش تنگ شد یا نیاز جنسی داشتی بیای سراغش
تهیونگ با اخم گفت_من هیچوقت اینطور فکر نکردم.تو عشق منی! ...در ضمن اینطور نبوده که برام مهم نبوده باشی اما من فقط میخواستم غرورمو حفظ کنم همونطور که تو میخواستی
_اما تو... _آره میدونم مقصر بودم...اما اونروز واقعا عصبانی بودم جونگکوکا...تو که میدونی چقدر دوست دارم
جونگکوک با اخم چشماشو ازش گرفت و تهیونگ شونههاشو با ملایمت گرفت_معذرت میخوام چاگیا
جونگکوک نگاهش کرد ولی هنوز اخم داشت_یه دفعه دیگه اینکارو بکنی ازت جدا میشم
ادامه در کامنت
صبح فردا با اینکه تهیونگ مثل همیشه بیدار بود ولی از تخت خوابش بیرون نیومد.موقع خوردن صبحانه،تهیونگ زیرچشمی کوک رو نگاه میکرد که چطور چهرش گرفتهاس ولی سعی میکرد مخفی نگهش داره.بعد از صبحانه،جونگکوک پشت میز بزرگ نشست و با خستگی فوتی کرد؛تهیونگ هم سیگار به دست به سمت گروهی که جلوی تلویزیون بودن رفت و روی صندلی،پشت به جونگکوک نشست.حونگکوک با دستاش شقیقههاشو مالید و چشماشو بست؛از صبح سردرد داشت!
به این ترتیب شب هم فرا رسید و جونگکوک به پشت روی تختش دراز کشید.واقعا ناراحت بود.چرا تهیونگ اصلا نیومد سراغش؟انتظار داشت ازش دلجویی کنه ولی انگار که اون مقصره،بهش بیاهمیتی هم میکرد!
~~
(دو روز بعد)
بعد از چهار روز هنوزم باهم حرف نمیزدن و این واقعا جونگکوک رو عصبانی و دلخور کرده بود و اما برعکسش تهیونگ به شدت دلتنگ کوک شده بود و خیلی سخت سعی کرده بود غرورشو حفظ کنه اما امروز دیگه تصمیم گرفت ازش معذرت بخواد و آشتی کنن...
میخواست بعد از صبحانه باهاش صحبت کنه که مامور برای بردنشون به حموم اومد ولی وقتی وارد حموم شدن بدون وقت تلف کردن وارد اتاقک جونگکوک شد.جونگکوک که هنوز لباس تنش بود گفت_چیکار میکنی؟!
تهیونگ جلو اومد و کوک رو بغل کرد و سرشو روی سینهی خودش فشرد؛موهاشو بویید و بوسید_معذرت میخوام
جونگکوک از بغلش بیرون اومد_برو به اتاقک خودت
تهیونگ،بی توجه دستاشو گرفت_جونگکوکا میدونی که عصبانی بودم
جونگکوک با عصبانیت دستاشو پس گرفت_کیم تهیونگ با خودت چی فکر کردی؟!
نفسش و با حرص بیرون داد و گفت_سه روز گذشته و تو الان اومدی معذرت خواهی؟اگه واقعا برات مهم بود حالم خوبه یا نه،مهم بود که ازت ناراحتم یا نه،زودتر میومدی! _جونگکوکا... _کیم تهیونگ،شاید با خیلی از هرزهها بوده باشی اما باید بهت بگم من یکی از اون هرزهها نیستم که هروقت دلت براش تنگ شد یا نیاز جنسی داشتی بیای سراغش
تهیونگ با اخم گفت_من هیچوقت اینطور فکر نکردم.تو عشق منی! ...در ضمن اینطور نبوده که برام مهم نبوده باشی اما من فقط میخواستم غرورمو حفظ کنم همونطور که تو میخواستی
_اما تو... _آره میدونم مقصر بودم...اما اونروز واقعا عصبانی بودم جونگکوکا...تو که میدونی چقدر دوست دارم
جونگکوک با اخم چشماشو ازش گرفت و تهیونگ شونههاشو با ملایمت گرفت_معذرت میخوام چاگیا
جونگکوک نگاهش کرد ولی هنوز اخم داشت_یه دفعه دیگه اینکارو بکنی ازت جدا میشم
ادامه در کامنت
۱.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.