پارت۵۰
پارت۵۰
جیهیو: افریننننن.... حالا بیا دست منم باز کن ولی اروم
اریکا: باشه اومدم.....بزار..اها...........
جیهیو: اخخخخخ دستم خیلی درد میکنه تمام قرمز شده
اریکا: حالا وقت این حرفا نیست بگو ببینم از دست این گولاخا چجوری فرار کنیم
جیهیو: نمیدونمم
جویی: خب اینم از لباسم .....چطپر شدم؟؟؟
سومی: عالییی شدی من چی؟؟؟؟
جویی: اهوم تو هم بد نیستی
سومی: (خیلی دوست داشتم جویی رو بکشم ولی چون کاری کرد که با کوک ازدواج کنم نمیتونم)
جویی: چیزی گفتی؟
سومی: نه بیا بریم دیگه باید رسیده باشن
جویی: اوکی
جونگ کوک: اینجا دیگه کجاس....متروکه ..خیلی ترسناکه
تهیونگ: باید دخترا رو هم اینجا قایم کرده باشن
جونگ کوک: بیچاره اریکا ...حتما کلی ترسیده و گریه کرده
تهیونگ: الان پیداشون میکنیم ....تو از اینور برو منم از اونور میرم
جونگ کوک: باش
جویی: به به اقایون بالاخره تشریف اوردین ولی انگار میخواستین جایی برین
تهیونگ: نه نه ما جایی نمیرفتیم میخواستیم ببینم شما کجایید
جویی: که اینطور پسرایی که تا چند ساعت پیش مسخواستن پارمون کنن الان دنبال ما میگشتن؟😀خنده داره
تهیونگ: هنوزم ازتون خوشمون نمیاد ولی بخاطر اینکه عشقامونو ازاد کنید مجبوریم.....شما انسان نیستید
جویی: اره ما...
سومی: ادم بودنمون به خودمون مربوطه حالا هم بیاد دنبالمون اگه اشتباه کنید یا فکر فرار به سرتون بزنه اون ادمایی رو که میبینید پشتتون با یه تیر خلاصتون میکنن
جویی:(دحتره ی نچسب منو خورد کرد جلوی اینا ..برات دارم)
تهیونگ: همینجوری داشتیم میرفتیم که دیدم یه دره که جلوش دوتا بادیگارد وایسادن شاید اریکا و جیهیو اونجان سریع به کوک اشارع کردم و اونم فهمید ولی اگه بر میگشتیم این ادما مارو تیکه تیکمون میکردن
اریکا: یه ساعته داری فکر میکنی بگو دیگه
جیهیو: خب صبر کننننن.......اهاااااا
اریکا: چییی؟؟؟بگوووو؟؟زود باش؟
جیهیو: ببین الان انقدر داد میزنم که تو حالت بده بعد که این گولاخا اومدن تو با این چوبه میزنم سرشون
جیهیو: افریننننن.... حالا بیا دست منم باز کن ولی اروم
اریکا: باشه اومدم.....بزار..اها...........
جیهیو: اخخخخخ دستم خیلی درد میکنه تمام قرمز شده
اریکا: حالا وقت این حرفا نیست بگو ببینم از دست این گولاخا چجوری فرار کنیم
جیهیو: نمیدونمم
جویی: خب اینم از لباسم .....چطپر شدم؟؟؟
سومی: عالییی شدی من چی؟؟؟؟
جویی: اهوم تو هم بد نیستی
سومی: (خیلی دوست داشتم جویی رو بکشم ولی چون کاری کرد که با کوک ازدواج کنم نمیتونم)
جویی: چیزی گفتی؟
سومی: نه بیا بریم دیگه باید رسیده باشن
جویی: اوکی
جونگ کوک: اینجا دیگه کجاس....متروکه ..خیلی ترسناکه
تهیونگ: باید دخترا رو هم اینجا قایم کرده باشن
جونگ کوک: بیچاره اریکا ...حتما کلی ترسیده و گریه کرده
تهیونگ: الان پیداشون میکنیم ....تو از اینور برو منم از اونور میرم
جونگ کوک: باش
جویی: به به اقایون بالاخره تشریف اوردین ولی انگار میخواستین جایی برین
تهیونگ: نه نه ما جایی نمیرفتیم میخواستیم ببینم شما کجایید
جویی: که اینطور پسرایی که تا چند ساعت پیش مسخواستن پارمون کنن الان دنبال ما میگشتن؟😀خنده داره
تهیونگ: هنوزم ازتون خوشمون نمیاد ولی بخاطر اینکه عشقامونو ازاد کنید مجبوریم.....شما انسان نیستید
جویی: اره ما...
سومی: ادم بودنمون به خودمون مربوطه حالا هم بیاد دنبالمون اگه اشتباه کنید یا فکر فرار به سرتون بزنه اون ادمایی رو که میبینید پشتتون با یه تیر خلاصتون میکنن
جویی:(دحتره ی نچسب منو خورد کرد جلوی اینا ..برات دارم)
تهیونگ: همینجوری داشتیم میرفتیم که دیدم یه دره که جلوش دوتا بادیگارد وایسادن شاید اریکا و جیهیو اونجان سریع به کوک اشارع کردم و اونم فهمید ولی اگه بر میگشتیم این ادما مارو تیکه تیکمون میکردن
اریکا: یه ساعته داری فکر میکنی بگو دیگه
جیهیو: خب صبر کننننن.......اهاااااا
اریکا: چییی؟؟؟بگوووو؟؟زود باش؟
جیهیو: ببین الان انقدر داد میزنم که تو حالت بده بعد که این گولاخا اومدن تو با این چوبه میزنم سرشون
۴۴.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.