دازای بطری رو بر میداره و یه پیک میریزه
دازای بطری رو بر میداره و یه پیک میریزه
همشو میره بالا و از این که چویا عاشق این جور چیزاس خبر نداره
یکم کلش داغ میکنه
چویا با فضولی تمام از لای در اتاق به بیرون میخزه و میاد سمت آشپزخونه و دازای
دازای~
حالا دیگه حسابی کلش داغ کرده
انگار امشب هیچی حالیش نیست
فقط میخواست از فکر این که چویا توی اتاق خوابش خوابیده بیاد بیرون
که یهو اونو کنار خودش دید و از جا پرید
دازای: احمقققققق این چه کاریه میکنی!!
سکته کردممم
چویا~
چرا انقدر صورتش گل انداخته:/
همین جوری با تعجب بهش خیره موندم
چویا: امم
وقتی بطری شراب رو دید از یه طرف ذوق و از طرفی به خاطر تعجب داشت جر میخورد://😂💔
چویا: اون...اون چیـــــــــــه!
دازای~
بطری:/
نمیبینی یعنی کورییییی
چویا: مومیاییه دراز با من درست حرف بززززن
وقتی فهمید اون کاملا مسته و هیچی حالیش نیست کشید عقب
دلش نمیخواست کل شب رو درد بکشه
و تا یک هفته نتونه رو پاهاش وایسه
چویا: من برم بخوابم
از خیر اون شراب لعنتی امشب میگذرم
ولی دارم برات مومیاییه حال بهم زن
دازای~
با شنیدن این حرف چویا، چشماش رو باز کرد و وقتی چویا با عجله داشت میدویید به سمت اتاق یقشو از پشت گرفت و کشید
کجا کجا هویج کوچولو
چویا: هویج کوچولو عمتـــه ولم کن مومیایی زشت
دازای: اوو میبینم که یکی دست و پا در آورده
چویا: من از بدر ورودم به این دنیا دست و پا داشتم
تو کور بودی و چشم دیدنشو نداشتی
دازای: ها؟؟ چی گفتی؟
چویا: ای عوضی از همون اولم معلوم بود حسودی، حسود تر از تو ندیده بودم
ولم کن میخوام برم بکپم
دازای~
یقه چویارو ول میکنه و اون یک باره پرت میشه روی لبه تخت
چویا: حالام گمشو میخوام بکپم
دازای~
هویج کوچولوی من
میره توی اتاق و دستاشو از دو طرف میزاره کنار بدن چویا
که این طور
میخوای فرار کنی اره؟
از چهرت معلومه...ترسیدی!!
چویا: دیوونه گفتم فقط میخوام بخوابم
همین
به من تهمت ترس از چی رو میزنی آخه
بانداژ حروم کنِ لعنتی
چویا دوتا دست هاشو آروم میکشونه عقب تر از بدن خودش
دازای جلو تر میاد و
دازای: انقدر نرو عقب دیدی میترسی...میترسی یه وقت بلایی سرت بیاد که نتونی راه بری اره؟؟
نترس انقدر باهات ملایمم که حتی حسشم نمیکنی..
باشه ؟؟
دازای~
و آروم لب هاشو میزاره روی لب های چویا و خیلی ملایم اونارو مک میزنه
چویا~
با قیافه ی پر از بهت و تعجب به صورتی که در نزدیکی صورت اون در حال بوسیدن لباشه خیره شده
چویا توی دل خودش هنگام بوسه*
بنظرش اون آدم جذابیه؟
حتی فکرشم اونو آزار میده
اون (خطاب به دازای) آدم خیلی جدی و کاری عی هست...هر وقت منو دیده نگاهشو ازم گرفته و باز دنبال کاراش رفته
حتی...حتی یک بار هم توی این سه ماه باهام بیشتر از یه سلام و کارا چطوری پیش میرن حرف نزده...
همشو میره بالا و از این که چویا عاشق این جور چیزاس خبر نداره
یکم کلش داغ میکنه
چویا با فضولی تمام از لای در اتاق به بیرون میخزه و میاد سمت آشپزخونه و دازای
دازای~
حالا دیگه حسابی کلش داغ کرده
انگار امشب هیچی حالیش نیست
فقط میخواست از فکر این که چویا توی اتاق خوابش خوابیده بیاد بیرون
که یهو اونو کنار خودش دید و از جا پرید
دازای: احمقققققق این چه کاریه میکنی!!
سکته کردممم
چویا~
چرا انقدر صورتش گل انداخته:/
همین جوری با تعجب بهش خیره موندم
چویا: امم
وقتی بطری شراب رو دید از یه طرف ذوق و از طرفی به خاطر تعجب داشت جر میخورد://😂💔
چویا: اون...اون چیـــــــــــه!
دازای~
بطری:/
نمیبینی یعنی کورییییی
چویا: مومیاییه دراز با من درست حرف بززززن
وقتی فهمید اون کاملا مسته و هیچی حالیش نیست کشید عقب
دلش نمیخواست کل شب رو درد بکشه
و تا یک هفته نتونه رو پاهاش وایسه
چویا: من برم بخوابم
از خیر اون شراب لعنتی امشب میگذرم
ولی دارم برات مومیاییه حال بهم زن
دازای~
با شنیدن این حرف چویا، چشماش رو باز کرد و وقتی چویا با عجله داشت میدویید به سمت اتاق یقشو از پشت گرفت و کشید
کجا کجا هویج کوچولو
چویا: هویج کوچولو عمتـــه ولم کن مومیایی زشت
دازای: اوو میبینم که یکی دست و پا در آورده
چویا: من از بدر ورودم به این دنیا دست و پا داشتم
تو کور بودی و چشم دیدنشو نداشتی
دازای: ها؟؟ چی گفتی؟
چویا: ای عوضی از همون اولم معلوم بود حسودی، حسود تر از تو ندیده بودم
ولم کن میخوام برم بکپم
دازای~
یقه چویارو ول میکنه و اون یک باره پرت میشه روی لبه تخت
چویا: حالام گمشو میخوام بکپم
دازای~
هویج کوچولوی من
میره توی اتاق و دستاشو از دو طرف میزاره کنار بدن چویا
که این طور
میخوای فرار کنی اره؟
از چهرت معلومه...ترسیدی!!
چویا: دیوونه گفتم فقط میخوام بخوابم
همین
به من تهمت ترس از چی رو میزنی آخه
بانداژ حروم کنِ لعنتی
چویا دوتا دست هاشو آروم میکشونه عقب تر از بدن خودش
دازای جلو تر میاد و
دازای: انقدر نرو عقب دیدی میترسی...میترسی یه وقت بلایی سرت بیاد که نتونی راه بری اره؟؟
نترس انقدر باهات ملایمم که حتی حسشم نمیکنی..
باشه ؟؟
دازای~
و آروم لب هاشو میزاره روی لب های چویا و خیلی ملایم اونارو مک میزنه
چویا~
با قیافه ی پر از بهت و تعجب به صورتی که در نزدیکی صورت اون در حال بوسیدن لباشه خیره شده
چویا توی دل خودش هنگام بوسه*
بنظرش اون آدم جذابیه؟
حتی فکرشم اونو آزار میده
اون (خطاب به دازای) آدم خیلی جدی و کاری عی هست...هر وقت منو دیده نگاهشو ازم گرفته و باز دنبال کاراش رفته
حتی...حتی یک بار هم توی این سه ماه باهام بیشتر از یه سلام و کارا چطوری پیش میرن حرف نزده...
۵.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.