ازدواج اجباری صفحه ۹ پارت ۹
______________
*پرش زمانی به بعد از شام*
ویو نامجون
وقتی غذا تموم شد دیدم ا/ت الکس رو با اجازه ی جین برد بالا تو اتاقش
جین: دختر خوبیه
نامجون: آره
با جین چنددقیقه حرف زدیم که الکس با گریه اومد پایین
جین: الکس چی شده؟
الکس: خاله ا/ت منو زد*گریه شدید*(چراااا ا/ت؟؟؟؟؟)
جین و نامجون: چییییی؟؟؟؟
ا/ت: الکس(نگران)
*الکس پشت جین قایم شد*
نامجون: تو با این بچه چیکار کردی؟؟(عصبی)
ا/ت: چ...چیشده؟
جین: میگه چی شده الکس رو نگاه کن
ا/ت: م...من کاری نکردم
ای دختره ی فکر میکردیم دختر خوبیه که اینطوری شد دستش رو گرفتم و بردمش تو اتاقش درشو قفل کردم فرار نکنه بعدش رفتم پایین
جین: من برم هعی انگار زیادم
نامجون: آره نبود
جین: بیا بریم الکس
بعد اینکه جین و الکس رفتن رفتم سراغ ا/ت
نامجون: چرا زدیش؟(عصبی)
ا/ت: من نزدمش(بغض)
نامجون: پس کار بود ها؟(داد) اون با تو اومد بالا
ا/ت: ب...بخدا من باهاش کاری نکردم (گریه اروم)
نامجون: که اینطور
رفتم بیرون یه شلاق نازک برداشتم و دوباره رفتیم اتاق و زدمش
ا/ت: خواهش میکنم هق تمومش کن هق من کاری هق نکردم هق
نامجون: چرا زدیش؟؟(عصبی داد)
ا/ت: من هق نزدمش *از حال رفت*
دیدم از حال رفت
رفتم بیرون این دختر چرا اینجوری کرد یعنی تمام اخلاقش دروغ بود؟
*پرش زمانی به بعد از شام*
ویو نامجون
وقتی غذا تموم شد دیدم ا/ت الکس رو با اجازه ی جین برد بالا تو اتاقش
جین: دختر خوبیه
نامجون: آره
با جین چنددقیقه حرف زدیم که الکس با گریه اومد پایین
جین: الکس چی شده؟
الکس: خاله ا/ت منو زد*گریه شدید*(چراااا ا/ت؟؟؟؟؟)
جین و نامجون: چییییی؟؟؟؟
ا/ت: الکس(نگران)
*الکس پشت جین قایم شد*
نامجون: تو با این بچه چیکار کردی؟؟(عصبی)
ا/ت: چ...چیشده؟
جین: میگه چی شده الکس رو نگاه کن
ا/ت: م...من کاری نکردم
ای دختره ی فکر میکردیم دختر خوبیه که اینطوری شد دستش رو گرفتم و بردمش تو اتاقش درشو قفل کردم فرار نکنه بعدش رفتم پایین
جین: من برم هعی انگار زیادم
نامجون: آره نبود
جین: بیا بریم الکس
بعد اینکه جین و الکس رفتن رفتم سراغ ا/ت
نامجون: چرا زدیش؟(عصبی)
ا/ت: من نزدمش(بغض)
نامجون: پس کار بود ها؟(داد) اون با تو اومد بالا
ا/ت: ب...بخدا من باهاش کاری نکردم (گریه اروم)
نامجون: که اینطور
رفتم بیرون یه شلاق نازک برداشتم و دوباره رفتیم اتاق و زدمش
ا/ت: خواهش میکنم هق تمومش کن هق من کاری هق نکردم هق
نامجون: چرا زدیش؟؟(عصبی داد)
ا/ت: من هق نزدمش *از حال رفت*
دیدم از حال رفت
رفتم بیرون این دختر چرا اینجوری کرد یعنی تمام اخلاقش دروغ بود؟
۳۶.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.