پارت ۷ فن فیک مایکی:)
خب اینم از پارت ۷ فن فیکمون خب .....دیگه سخنی ندارم ک بگم:)
.
بابا یکم اخم کرد گفت:
بابا:ازت پرسیدم پول از کجا اوردی؟
که منم یکم اخم کردم و گفتم:
من: من الان ی خانم بالغم و میتونم از پس خودم بر بیام.
من میرم سر کار....
بابا نذاشت حرفم تموم شه و گفت:
بابا:کجا میری سر کار و چقدر پول در میاری؟وایسا اصلاً از کی میری سر کار ها؟
منم ی نفس عمیق کشیدم و گفتم:
من: داخل ی رستوران کار میکنم ک اون رستوران هم برای کاتسوکی هست وقتی اونجا کار میکنم مراقبمه و بهم پول خوبی بابتش میده
بابا هم ی تای ابروش رو بالا داد و گفت:
بابا:از کی اونجا کار میکنی؟
من:قبل از زمانی ک با سوزومه ازدواج کنی میرفتم سرکار.
بابا: اون رستورانی ک کار میکنی یعنی رستوران کاتسوکی کدوم رستورانه؟
من:همون رستوران معروفه داخل شهر ک بیشتر موقع ها لاتی ها اونجا پرسه میزنند.
بابا: اونجا واقعاً رستوران خود کاتسوکیه؟
من:آره خیلی وقته ک اونجا رو باز کرده تقریباً ۳ سال پیش وقتی از خونه رفت.
بابا واقعاً تحت تاثیر قرار گرفت ک کاتسوکی تونسته ی رستوران بزرگ و گرون رو وسط شهر توکیو ک یکی از رستوران های خوب توکیو هست رو بخره برای همین ازم پرسید
بابا:چطوری تونست اون رستوران رو بخره از کجا پول آورد
وقتی اینو گفت ی تک خندهای کردم و گفتم:
من: واقعاً ک اون پسره ای ک زیر دست ت بزرگ شده ها از خودت نزول خوری رو یاد گرفته تازه اون قبلاً داخل گنگ بلک دراگون بوده و الانم هنوز با خانواده سانو ها در ارتباطه تازه اون یارو ماکوتو هم برگشته پیش آقای مانساکو سانو احتمالاً گند بالا آورده برای همین چند وقت قراره اونجا بمونه
من:چیه رفتی ت فکر میخوای بری دوست قدیمیت رو ببینی؟
وقتی این حرف رو زدم همون موقع بابا ی لبخند مسخره زد
و گفت:
بابا:آره خیلی دوست دارم دوست قدیمی رو ببینم ت چ ت هم دوست داری بری دوست پسرت رو از نزدیک ببینی و بهش بگی ک از بچگی تا الان هنوز عاشقشی؟
منم ی تچی کردم و گفتم:
من:ن نیاز نیست ببینمش دیروز صبح دیدمش اصلاً منو یادش نمیاد پس فک نکنم نیاز باشه باز ببینمش...هه...البته مجبورم امروز ببینمش.
بابا ی تای ابروش رو داد بالا با تعجب گفت:
بابا:امروز قراره بری و مایکی رو ببینی برا چ؟
من:چون خواهر زاده های عزیزت داشتن سر ب سر اما میزاشتن منم باهاشون بحثم شد و گفتم سر ب سر اما نزارید وگرنه بد میبینید اونا هم مثل دخترای خوب از کلاس رفتن بیرون.... بخاطر این لطف بزرگم اما ازم خوشش اومد و دعوتم کرد یعنی منو گُوِن رو دعوت کرد تا امشب بریم شهربازی ما هم قبول کردیم.
بابا یکم ت فکر فرو رفت و بعد گفت:
بابا: باشه خوب ب نظر میاد. بهتره یکم بیشتر ب خانواده سانو نزدیک بشید...چون...چون...
خب اینم از این پارت ۷ تموم شد:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
.
بابا یکم اخم کرد گفت:
بابا:ازت پرسیدم پول از کجا اوردی؟
که منم یکم اخم کردم و گفتم:
من: من الان ی خانم بالغم و میتونم از پس خودم بر بیام.
من میرم سر کار....
بابا نذاشت حرفم تموم شه و گفت:
بابا:کجا میری سر کار و چقدر پول در میاری؟وایسا اصلاً از کی میری سر کار ها؟
منم ی نفس عمیق کشیدم و گفتم:
من: داخل ی رستوران کار میکنم ک اون رستوران هم برای کاتسوکی هست وقتی اونجا کار میکنم مراقبمه و بهم پول خوبی بابتش میده
بابا هم ی تای ابروش رو بالا داد و گفت:
بابا:از کی اونجا کار میکنی؟
من:قبل از زمانی ک با سوزومه ازدواج کنی میرفتم سرکار.
بابا: اون رستورانی ک کار میکنی یعنی رستوران کاتسوکی کدوم رستورانه؟
من:همون رستوران معروفه داخل شهر ک بیشتر موقع ها لاتی ها اونجا پرسه میزنند.
بابا: اونجا واقعاً رستوران خود کاتسوکیه؟
من:آره خیلی وقته ک اونجا رو باز کرده تقریباً ۳ سال پیش وقتی از خونه رفت.
بابا واقعاً تحت تاثیر قرار گرفت ک کاتسوکی تونسته ی رستوران بزرگ و گرون رو وسط شهر توکیو ک یکی از رستوران های خوب توکیو هست رو بخره برای همین ازم پرسید
بابا:چطوری تونست اون رستوران رو بخره از کجا پول آورد
وقتی اینو گفت ی تک خندهای کردم و گفتم:
من: واقعاً ک اون پسره ای ک زیر دست ت بزرگ شده ها از خودت نزول خوری رو یاد گرفته تازه اون قبلاً داخل گنگ بلک دراگون بوده و الانم هنوز با خانواده سانو ها در ارتباطه تازه اون یارو ماکوتو هم برگشته پیش آقای مانساکو سانو احتمالاً گند بالا آورده برای همین چند وقت قراره اونجا بمونه
من:چیه رفتی ت فکر میخوای بری دوست قدیمیت رو ببینی؟
وقتی این حرف رو زدم همون موقع بابا ی لبخند مسخره زد
و گفت:
بابا:آره خیلی دوست دارم دوست قدیمی رو ببینم ت چ ت هم دوست داری بری دوست پسرت رو از نزدیک ببینی و بهش بگی ک از بچگی تا الان هنوز عاشقشی؟
منم ی تچی کردم و گفتم:
من:ن نیاز نیست ببینمش دیروز صبح دیدمش اصلاً منو یادش نمیاد پس فک نکنم نیاز باشه باز ببینمش...هه...البته مجبورم امروز ببینمش.
بابا ی تای ابروش رو داد بالا با تعجب گفت:
بابا:امروز قراره بری و مایکی رو ببینی برا چ؟
من:چون خواهر زاده های عزیزت داشتن سر ب سر اما میزاشتن منم باهاشون بحثم شد و گفتم سر ب سر اما نزارید وگرنه بد میبینید اونا هم مثل دخترای خوب از کلاس رفتن بیرون.... بخاطر این لطف بزرگم اما ازم خوشش اومد و دعوتم کرد یعنی منو گُوِن رو دعوت کرد تا امشب بریم شهربازی ما هم قبول کردیم.
بابا یکم ت فکر فرو رفت و بعد گفت:
بابا: باشه خوب ب نظر میاد. بهتره یکم بیشتر ب خانواده سانو نزدیک بشید...چون...چون...
خب اینم از این پارت ۷ تموم شد:)
امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
۵.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳