p24
زیا:مامان و بابام بودددد خیلی خوشحال شدم از زبان کوک:در رو زدن زیا بازش کرد که چییییییی ننه باباشششششش خدایا مارو چرا هیچکی نمیتونه تنها بزاره اخههههه مامان باباش اومدن تو رو نداشتمنگاشون کنم همش به خاطر بابامه... گه مامانش صدام کرد م:پسرم چرا وایستادی بیا بشین کوک:هن زیا:بیا دیگه کوک:اها باش کوک نشست پیششون بابا:دسشویی کجاس زیا:(میگه 😐💅💅)از زبان بابا(هی اشتباهی مینسو بنویسم😂😂)رفتم اتاق زیا درو که باز کردم یه لحظه کمد کوک رو دیدم بزا ببینم چطوره تیپش وقتی بازش کردم یه نایلون اوفتاد زمین تزش یه لباس خواب؟ (باباش خیلی فضوله😂😂)اونم قرمز استغفرولله ملت منحرفه نچ نچ رفتم دسشویی برگشتم حال از زبان کوک:باباش خیلی بد نگام میکرد من اخه اینقدر پاکم اینقدر خوبم خوشگلم پرا بهم بد نگام میکنه (کیوتتت) از زبان زیا:مامانم بهم چشم کرد که بریم بالا(اتاق)با سرمتایید کردم رفتیم بالا ماما:دخترم چخبرا باهاش خوبی؟ زیا:اره ماما خیلی خوبه (و ادامه میدهد)از زبان کوک:وقتی زیاو مامانش رف منو با باباش تنها گذاشت باباش مثل قاتلا نگام میکرد نمیتونستم نگاش کنم بابا:اذیتش کردی؟ کوک:نه بابا:زدیش؟کوک:نه بابا:ببینم گوشتو بیار جلو کوک:هن..باشه باباش:هیچ خوابیدین باهم؟ کوک:ما ؟مااا؟ ههه نه نه باباش:باش🧐 همشون رفتن دیگه منو زیا مونده بودیم رفتیم اتاق کوک:یه چی بگم زیا:اره کوک:من...من گشنمه🥺 زیا:اوخییی بیا بریم رامیون بخوریم کوک:هن؟ الان؟ زیا:اره خو کوک:بهتر ...کوک داشت لباساش رو درمیوورد زیا:داری چه کار میکنییییی دقیقاااااا؟؟؟؟ کوک:خو خودت گفتی زیا:گفتم رامیون بخوریممنظورم اینبود که من بپذم تو بتگ کوک:خو به هر حال بیا ما از لحاظ فیزیکیش بریم (و اهم انشالله بعدا ها مینویسم😐💅💅)زیا:با درد از خواب پاشد و رفت کوک رو بلند کرد که برن دانشگاه کوک زیا رو رسوند خودشم رفت شرکت زیا:رفتم داخل که دیدم یه گروهی از پسر دارن یه دختر رو میزنن زیا:دقیقا چه غلطی میکنیننننن ولش کنینننن .زیا اونارو از دختره جدا میکنه پسره:ههه تو دیگه مردی کوچولو بعد میرن
تاپارت بعد بابای
شرطا:
لایک:30
کامنت:۲۰
تاپارت بعد بابای
شرطا:
لایک:30
کامنت:۲۰
۵۱.۲k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.