دیدار بعد تناسخ ( پارت 8 )
شینوبو: میتونه؟ میتونه واقعی بشه؟
گفتم: آره خب میتونه. (گوجه) خب من میتونم برم؟ بعدا با همدیگه قرارمون رو میزاریم. آره؟ میبینمت.
شینوبو: (گوجه) آره. میبینمت. (با صدای آروم)
بعد با عجله به سمت خونه رفتم. ساعت شیش و نیم بود. تو راه به یه جواهر فروشی بر خوردم. وارد مغازه شدم که یه انگشتر توجهم رو به خودش جلب کردو اون موقع یاد شینوبو افتادم. اونو خریدم و به سمت خونه حرکت کردم. با خودم گفتم: این ماه ورشکستگی قراره باهام بدو بدو بازی کنه.
وقتی به خونه رسیدم تسوتاکو دوباره داشت با پی اس بازی میکرد. دوباره محلش نذاشتم و به سمت اتاقم رفتم. محلش نمیذاشتم چون میدونستم اون خیلی بانظمه و اونو نمیشکونه. رو تختم افتادم. خیلی خسته بودم. از شانسمم برام پیام فرستادن که فردا مدارس و دانشگاهان تعطیله. هوراااااااا. میتونم با شینوبو برم سر قرار. ولی باید این خستگی رو تعطیل کنم بعد. آها فهمیدم. یه قهوه درست میکنم و میشینم تو لپ تاپم انیمه ببینم. به شینوبو پیام فرستادم که فردا همو تو بازار ببینیم و اونم جواب مثبت داد. فردا روز بزرگیه.
ادامه دارد...
گفتم: آره خب میتونه. (گوجه) خب من میتونم برم؟ بعدا با همدیگه قرارمون رو میزاریم. آره؟ میبینمت.
شینوبو: (گوجه) آره. میبینمت. (با صدای آروم)
بعد با عجله به سمت خونه رفتم. ساعت شیش و نیم بود. تو راه به یه جواهر فروشی بر خوردم. وارد مغازه شدم که یه انگشتر توجهم رو به خودش جلب کردو اون موقع یاد شینوبو افتادم. اونو خریدم و به سمت خونه حرکت کردم. با خودم گفتم: این ماه ورشکستگی قراره باهام بدو بدو بازی کنه.
وقتی به خونه رسیدم تسوتاکو دوباره داشت با پی اس بازی میکرد. دوباره محلش نذاشتم و به سمت اتاقم رفتم. محلش نمیذاشتم چون میدونستم اون خیلی بانظمه و اونو نمیشکونه. رو تختم افتادم. خیلی خسته بودم. از شانسمم برام پیام فرستادن که فردا مدارس و دانشگاهان تعطیله. هوراااااااا. میتونم با شینوبو برم سر قرار. ولی باید این خستگی رو تعطیل کنم بعد. آها فهمیدم. یه قهوه درست میکنم و میشینم تو لپ تاپم انیمه ببینم. به شینوبو پیام فرستادم که فردا همو تو بازار ببینیم و اونم جواب مثبت داد. فردا روز بزرگیه.
ادامه دارد...
۲.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.