tell me daddy
tell me daddy
P4
_______________________________________
توی خیابون بودم با پولی که دستم بود به طرف یه هتل رفتم
یه اتاق گرفتم و رفتم توی اتاق
روی تخت دراز کشیدم که صدای قارو قور شکمم اومد
الان وقتش بود آخه پولی برداشتم و به طرف بیرون رفتم
ویو جیمین:
به خونه ی دختره رفتم
جیمین: خب بگید بیاید
بابای رونا: ا....ق....ا .... ما متأسفیم ولی نمی تونیم ...... دخترمون رو بدیم
جیمین: منظورتون چیه من این همه بهتون پول دادم و خونتون رو هم پس دادم( داد)
بابای رونا: آقا ... غلط کردیم ولی رونا از خونه فرار کرده
جیمین: چییی یدونه دختر کوچولو رو هم نمیتونید نگه دارید
بیرون رفتم و تلفنم رو درآوردم و به ته زنگ زدم
جیمین: ته میخوام رد یکی و واسم بزنی
تهیونگ: باشه موبایلش همراهشه؟
جیمین: فکر کنم
تهیونگ: پس اوکیه
بعد از چند مین ته پیامی ارسال کرد
رونا توی یه هتل بود
به بادیگارد گفتم زود حرکت کنیم اونجا
ویو رونا:
چند تا کیک و آبمیوه گرفتم و داشتم میخوردم
به در هتل رسیدم
رفتم داخل از یه راهرو به اون راهرو می خواستم بپیچم به سمت راهرو اتاقم که چند تا آدم و جلوی اتاقم دیدم
یکم که دقت کردم افراد همون مرد رو که از مامان و بابا منو خریده بود رو دیدم نه نه این امکان نداره من اجازه نمیدم
کیک از دستم افتاد توجهشون به من شد
زود فرار کردم
میدویدم و اونا هم پشتم بودن همچنان داشتم گریه میکردم
در اتوماتیک هتل باز نمیشد
&: دِه باز شو دیگه لعنتی
باز شد داشتم میرفتم که یه ون سیاه جلوم ایستاد
در ون باز شد و همون مرد رو دیدم به داخل ون کشیده شدم و تاریکی مطلق.......
شرط نمیزارم به جاش امروز یه پارت دیگه هم میزارم:]
P4
_______________________________________
توی خیابون بودم با پولی که دستم بود به طرف یه هتل رفتم
یه اتاق گرفتم و رفتم توی اتاق
روی تخت دراز کشیدم که صدای قارو قور شکمم اومد
الان وقتش بود آخه پولی برداشتم و به طرف بیرون رفتم
ویو جیمین:
به خونه ی دختره رفتم
جیمین: خب بگید بیاید
بابای رونا: ا....ق....ا .... ما متأسفیم ولی نمی تونیم ...... دخترمون رو بدیم
جیمین: منظورتون چیه من این همه بهتون پول دادم و خونتون رو هم پس دادم( داد)
بابای رونا: آقا ... غلط کردیم ولی رونا از خونه فرار کرده
جیمین: چییی یدونه دختر کوچولو رو هم نمیتونید نگه دارید
بیرون رفتم و تلفنم رو درآوردم و به ته زنگ زدم
جیمین: ته میخوام رد یکی و واسم بزنی
تهیونگ: باشه موبایلش همراهشه؟
جیمین: فکر کنم
تهیونگ: پس اوکیه
بعد از چند مین ته پیامی ارسال کرد
رونا توی یه هتل بود
به بادیگارد گفتم زود حرکت کنیم اونجا
ویو رونا:
چند تا کیک و آبمیوه گرفتم و داشتم میخوردم
به در هتل رسیدم
رفتم داخل از یه راهرو به اون راهرو می خواستم بپیچم به سمت راهرو اتاقم که چند تا آدم و جلوی اتاقم دیدم
یکم که دقت کردم افراد همون مرد رو که از مامان و بابا منو خریده بود رو دیدم نه نه این امکان نداره من اجازه نمیدم
کیک از دستم افتاد توجهشون به من شد
زود فرار کردم
میدویدم و اونا هم پشتم بودن همچنان داشتم گریه میکردم
در اتوماتیک هتل باز نمیشد
&: دِه باز شو دیگه لعنتی
باز شد داشتم میرفتم که یه ون سیاه جلوم ایستاد
در ون باز شد و همون مرد رو دیدم به داخل ون کشیده شدم و تاریکی مطلق.......
شرط نمیزارم به جاش امروز یه پارت دیگه هم میزارم:]
۱۲.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.