رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت۴
__________
ویو ا/ت
وقتی بیدار شدم دیدم کوک نیست نمیدونم چی شد بغضم گرفت رفتم کارهای لازمه رو کردم ولی هنوزم بغض داشتم رفتم پایین وقتی کوک رو دیدم خیلی ذوق داشتم وایی
*پرش زمانی به شهربازی*
وقتی منو برد شهربازی خیلی خوشحال شدم وایییی سوار کلی وسیله شدیم که آخرسر گشنمون شد و رفتیم رستوران همه چی خوب بود ولی وقتی گوشت رو آورد حالم خیلی بد شد نگو باید این حس رو تا ۹ ماه تجربه کنم خیلی بدههههه
دیدم کوک سر این موضوع همش میخنده منم عصبی شدم و کیفم رو برداشتم برم
رفتم بیرون که کوک با داد گفت ا/تتتتتت وایسا که صدای بوق رو شنیدم جلوم رو نگاه کردم یه ماشین با سرعت داشت میومد سمتم از ترس چشمام رو بستم و ........
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ماشین با من اندازه یه تار مو باهام فاصله داره قلبم اومد تو دهنم از ترس افتادم زمین
کوک: ا/ت حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟
..... : *از ماشین پیاده شد* خانم حالتون خوبه؟
ا/ت: ا....اره خو....بم
کوک: بهتره بریم خونه
با سر تایید کردم
کوک: شما هم آرومتر برونید
.... : متاسفم(چه مرد خوبیم بودا😂)
سوار ماشین شدیم
کوک: ا/ت حواست کجاست؟ اگه به موقعه ترمز نمیگرفت
ا/ت: من .... من/دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و شروع به گریه کردن* من خیلی ترسیدم فکر میکردم بچه چیزیش میشه😭
کوک: هیسس آروم باش تموم شد *بغلش کرده بود و موهاش رو نوازش میکرد*
بعد چند دقیقه چشمام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم رفت
....
شرط: ۱۰ لایک ۱۰ کامنت
ویو ا/ت
وقتی بیدار شدم دیدم کوک نیست نمیدونم چی شد بغضم گرفت رفتم کارهای لازمه رو کردم ولی هنوزم بغض داشتم رفتم پایین وقتی کوک رو دیدم خیلی ذوق داشتم وایی
*پرش زمانی به شهربازی*
وقتی منو برد شهربازی خیلی خوشحال شدم وایییی سوار کلی وسیله شدیم که آخرسر گشنمون شد و رفتیم رستوران همه چی خوب بود ولی وقتی گوشت رو آورد حالم خیلی بد شد نگو باید این حس رو تا ۹ ماه تجربه کنم خیلی بدههههه
دیدم کوک سر این موضوع همش میخنده منم عصبی شدم و کیفم رو برداشتم برم
رفتم بیرون که کوک با داد گفت ا/تتتتتت وایسا که صدای بوق رو شنیدم جلوم رو نگاه کردم یه ماشین با سرعت داشت میومد سمتم از ترس چشمام رو بستم و ........
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ماشین با من اندازه یه تار مو باهام فاصله داره قلبم اومد تو دهنم از ترس افتادم زمین
کوک: ا/ت حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟
..... : *از ماشین پیاده شد* خانم حالتون خوبه؟
ا/ت: ا....اره خو....بم
کوک: بهتره بریم خونه
با سر تایید کردم
کوک: شما هم آرومتر برونید
.... : متاسفم(چه مرد خوبیم بودا😂)
سوار ماشین شدیم
کوک: ا/ت حواست کجاست؟ اگه به موقعه ترمز نمیگرفت
ا/ت: من .... من/دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و شروع به گریه کردن* من خیلی ترسیدم فکر میکردم بچه چیزیش میشه😭
کوک: هیسس آروم باش تموم شد *بغلش کرده بود و موهاش رو نوازش میکرد*
بعد چند دقیقه چشمام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم رفت
....
شرط: ۱۰ لایک ۱۰ کامنت
۱۳.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.