p11
اشکشو پاک کردم ی بوسه روی پیشونیش زدم و رفتم بیرون از اتاق
رفتم پایین تا اب بخورم
پرش چند ساعت بعد
چند ساعت شده اما یورا هنوز بهوش نیومده
رفتم کنارش نشستم و موهاشو نوازش میکردم
و ب صورت قشنگش نگاه میکردم......
دلم میخاست الان چشماشو باز میکرد و نگام میکرد دلم میخاست ببوسمش و اونم منو ببوسه
سرمو بردم نزدیک موهای بلندش رو بو کردم عاشق عطر تنش و موهاش بودم
ته: یورا؟ عشقم؟ نمیخای بیدار شی دیگه...... من دلم برات تنگ شده لطفا بیدار شو *بغض*میدونی چیه من نمیتونم تورو اینجوری ببینم نمیتونم اون چشمای قشنگ قهوه ای تو نبینم..... دیگه خیلی خوابیدی پاشو باهم حرف بزنیم پاشو تا من باز اذیتت کنم..... یورا....*گریه*
دست خودم نبود وقتی میدیدم ی تیکه از وجودم اینجوری افتاده روی تخت نتونستم خودمو کنترل کنم و بغضم ترکید
چند دقیقه بعد کوک اومد داخل اتاق سریع اشکامو پاک کردم
ک: تاحالا ندیده بودم ی خوناشام گریه کنه
ته: الان حوصله بحث کردن با تورو ندارم
ک: حرکتی نکرده
ته: ن
کوک هم اومد نشست کنار تخت و ب یورا نگا میکرد برای لحظه ای احساس کردم کوک بغض کرده اما باز با خودم گفتم حتما خیالاتی شدم
ویو کوک
نشستم کنار تخت و ب یورا نگاه میکردم این دختر خیلی خوشگله از کاری ک کردم پشیمون شده بود اما دیگه دیر بود
بغض گلومو گرفته بود این حسچی بود ک وقتی می دیدمش میومد سراغم
همین جور داشتم با خودم کلجار میرفتم ک.....
ببخشید دیر شد خونه نبودم برای همین نتونستم بزارم فعلا اینو داشته باشی اما حمایت ها کم نشه🥰❤
رفتم پایین تا اب بخورم
پرش چند ساعت بعد
چند ساعت شده اما یورا هنوز بهوش نیومده
رفتم کنارش نشستم و موهاشو نوازش میکردم
و ب صورت قشنگش نگاه میکردم......
دلم میخاست الان چشماشو باز میکرد و نگام میکرد دلم میخاست ببوسمش و اونم منو ببوسه
سرمو بردم نزدیک موهای بلندش رو بو کردم عاشق عطر تنش و موهاش بودم
ته: یورا؟ عشقم؟ نمیخای بیدار شی دیگه...... من دلم برات تنگ شده لطفا بیدار شو *بغض*میدونی چیه من نمیتونم تورو اینجوری ببینم نمیتونم اون چشمای قشنگ قهوه ای تو نبینم..... دیگه خیلی خوابیدی پاشو باهم حرف بزنیم پاشو تا من باز اذیتت کنم..... یورا....*گریه*
دست خودم نبود وقتی میدیدم ی تیکه از وجودم اینجوری افتاده روی تخت نتونستم خودمو کنترل کنم و بغضم ترکید
چند دقیقه بعد کوک اومد داخل اتاق سریع اشکامو پاک کردم
ک: تاحالا ندیده بودم ی خوناشام گریه کنه
ته: الان حوصله بحث کردن با تورو ندارم
ک: حرکتی نکرده
ته: ن
کوک هم اومد نشست کنار تخت و ب یورا نگا میکرد برای لحظه ای احساس کردم کوک بغض کرده اما باز با خودم گفتم حتما خیالاتی شدم
ویو کوک
نشستم کنار تخت و ب یورا نگاه میکردم این دختر خیلی خوشگله از کاری ک کردم پشیمون شده بود اما دیگه دیر بود
بغض گلومو گرفته بود این حسچی بود ک وقتی می دیدمش میومد سراغم
همین جور داشتم با خودم کلجار میرفتم ک.....
ببخشید دیر شد خونه نبودم برای همین نتونستم بزارم فعلا اینو داشته باشی اما حمایت ها کم نشه🥰❤
۱۳.۹k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.