زندگی یک شیطان
پارت 9
کوک چپ چپ نگام کرد
-چیه
*هیچی
فلش بک به زمانی که رسیدن عمارت
-اممم خوب ممنون که جونمو نجات دادی
*اهم باش می خوای بری خوابگاه
-اهم داره صبح میشه تو هم باید بری تو
*باش توهم بیا
-من دارم میرم خوابگاه
*نه تو فعلا میای پیش من با پدر بزرگم حرف میزنم تو اتاق من بمونی(منحرف نشووووووووووو)
ویو پگی
کپ کردم
منظورش چی بوووووووووووود
یعنی ازش بپرسم؟؟؟؟؟
آره بهتر که بپرسم
-چرا بیام اتاق تو
*اون افرادی که کشتم دشمنای مان اونا سمت غرب زندگی میکنن و ما سمت شرق و بهشون میگیم غربی ها آخرین فرد رو نکشتم فقط جوری بیهوش کردم که فک کنن مرده ولی وقتی ب هوش بیاد برای پول میره به رئیسشون میگه که یه آدم اینجاست و قطعا اونا میان سراغت پس برای محافظت ازت باید بیای پیش من
-صب کن صب کن یه چند تا سوال
*بپرس
-چرا اونو نکشتی و این که چرا باید از من محافظت کنی؟؟؟
*نکشتمش چون بهش گفتم اگه ازت عذرخواهی کنه نمیکشمش
-خوب جواب سوال دومم رو بده
*چیزی راجب فرشته های محافظ میدونی؟؟؟؟
-یع چیزایی تو داستان ها شنیدم
-خوب من فک می کردم کار خفنی ب خاطر همین ب دنیایی رفتم که آدما از اونجا ب زمین فرستاده میشن و ی فرشته محافظ شدم و از شانس بدم تو نصیبم شدی
-مگه من چمه
یه نگاهی بهم کرد و حرفشو ادامه داد
*راجب تناسخ چیزی میدونی؟؟
-اهم
*خوب تو هشت بار تناسخ پیدا کردی و این زندگی هشتمته
-تو هم تو هر هشت زندگی ازم محافظت کردی؟
*اهم
-پس بخاطر اینه که منو میشناختی
*اهم
-ولی چرا من تورو نمیشناسم؟؟
*من از بچگیت کنارت بودم به شکل یه بچه و باهات کلی بازی می کردم وقتایی که گریه میکردی آرومت میکردم وقتی کمک لازم داشتی کمکت می کردم و نمیزاشتم صدمه ببینی
-عاااااااام پس چرا من هیچی یادم نمیاد
*زمانی که قرار شد بیای اینجا کل خواطراتت با منو از ذهنت پاک کردم
-خوب چرا
*چون قرار بود بیای به این دنیا و شاید برات بد میشد اگه خاطراتت بودن
-آها حالا چرا منو آوردین اینجا
*یکی یکی میفهمی
*راستی یه چیز دیگه (لبخند) تو تو زندگی قبلیت یعنی زندگی هفتمت پشه بودی و فقط دو هفته زنده موندی بعد یه مرد با پشه کش تورو کشت
-کووووووووووووووووک
*(خنده)
-زهر انار اینقدر نخند
ویو پگی
رسیدیم به عمارت و از پله ها رفتیم بالا و رسیدیم به اتاق کوک درو باز کرد و گفت .....
ادامه دارد........
کوک چپ چپ نگام کرد
-چیه
*هیچی
فلش بک به زمانی که رسیدن عمارت
-اممم خوب ممنون که جونمو نجات دادی
*اهم باش می خوای بری خوابگاه
-اهم داره صبح میشه تو هم باید بری تو
*باش توهم بیا
-من دارم میرم خوابگاه
*نه تو فعلا میای پیش من با پدر بزرگم حرف میزنم تو اتاق من بمونی(منحرف نشووووووووووو)
ویو پگی
کپ کردم
منظورش چی بوووووووووووود
یعنی ازش بپرسم؟؟؟؟؟
آره بهتر که بپرسم
-چرا بیام اتاق تو
*اون افرادی که کشتم دشمنای مان اونا سمت غرب زندگی میکنن و ما سمت شرق و بهشون میگیم غربی ها آخرین فرد رو نکشتم فقط جوری بیهوش کردم که فک کنن مرده ولی وقتی ب هوش بیاد برای پول میره به رئیسشون میگه که یه آدم اینجاست و قطعا اونا میان سراغت پس برای محافظت ازت باید بیای پیش من
-صب کن صب کن یه چند تا سوال
*بپرس
-چرا اونو نکشتی و این که چرا باید از من محافظت کنی؟؟؟
*نکشتمش چون بهش گفتم اگه ازت عذرخواهی کنه نمیکشمش
-خوب جواب سوال دومم رو بده
*چیزی راجب فرشته های محافظ میدونی؟؟؟؟
-یع چیزایی تو داستان ها شنیدم
-خوب من فک می کردم کار خفنی ب خاطر همین ب دنیایی رفتم که آدما از اونجا ب زمین فرستاده میشن و ی فرشته محافظ شدم و از شانس بدم تو نصیبم شدی
-مگه من چمه
یه نگاهی بهم کرد و حرفشو ادامه داد
*راجب تناسخ چیزی میدونی؟؟
-اهم
*خوب تو هشت بار تناسخ پیدا کردی و این زندگی هشتمته
-تو هم تو هر هشت زندگی ازم محافظت کردی؟
*اهم
-پس بخاطر اینه که منو میشناختی
*اهم
-ولی چرا من تورو نمیشناسم؟؟
*من از بچگیت کنارت بودم به شکل یه بچه و باهات کلی بازی می کردم وقتایی که گریه میکردی آرومت میکردم وقتی کمک لازم داشتی کمکت می کردم و نمیزاشتم صدمه ببینی
-عاااااااام پس چرا من هیچی یادم نمیاد
*زمانی که قرار شد بیای اینجا کل خواطراتت با منو از ذهنت پاک کردم
-خوب چرا
*چون قرار بود بیای به این دنیا و شاید برات بد میشد اگه خاطراتت بودن
-آها حالا چرا منو آوردین اینجا
*یکی یکی میفهمی
*راستی یه چیز دیگه (لبخند) تو تو زندگی قبلیت یعنی زندگی هفتمت پشه بودی و فقط دو هفته زنده موندی بعد یه مرد با پشه کش تورو کشت
-کووووووووووووووووک
*(خنده)
-زهر انار اینقدر نخند
ویو پگی
رسیدیم به عمارت و از پله ها رفتیم بالا و رسیدیم به اتاق کوک درو باز کرد و گفت .....
ادامه دارد........
۱۰.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.