سرنوشت نفرین شده...
پارت 28
+اهمیت نمیدم به میزان هول بودنت ولی اگه یبار دیگه تورو نزدیک لارا، هارین، خدمتکارا یا اصن هرکی که به من مربوط میشه ببینم پارت میکنم
پوزخندی زد و گفت
Shمطمئنی لارا هم به تو مربوط میشه؟
از گردنش گرفتم
+پس به کی مربوط میشه ننه عمومی
یه نیشخند زد و گفت
Shنمیخوام بین شما دعوا بندازم که کوک. اروم باش
دستمو از رو گردنش کشید و جدا شد همونطور که داشت میرفت سمت عمارت گفت
Sh راستی به لارا بگو داداش من هنوزم دوسش داره هاا
دوباره یه نیشخند زد و رفت.
چی ؟
یعنی چی داداشش دوسش داره؟
چخبر بود؟
یه لحظه شوک شدم.
برگشتم عمارت و با عجله پله هارو رفتم بالا
رفتم اتاق لارا. داشت کلاه گیس میزاشت
-هعی چرا در نمیزنی
+یه سوال دارم
-بپرس
+تو...شان رو میشناسی؟
-نه از وقتی منو دزدیدی و بدبختم کردی شناختمش
ویو لارا
تیکه انداختم ولی هیچ اهمیتی نداد و پرسید
+جدی میگی؟ یعنی... هیچی رابطه ای باهاش نداری؟
-نه من غلط کنم با اون رابطه داشته باشم. تو کل عمرم فقط با یه نفر رابطه داشتم اونم پخمه در اومد. حالا که فک میکنم خیلی شبیه شان بود هم از لحاظ قیافه هم از لحاظ هول بودن.چطور؟
کارم تموم شد و نشستم رو صندلی و نگاش کردم
+پس راست میگفت
-کی؟ چی؟
دوباره خمار نگام کرد و زبونشو چرخوند تو دهنش
+بیخیال
یه نگاه از سر تا پام کرد و گفت
+اینجوری میخوای بیای پایین؟
-مگه چمه
+هیچی پاشو بریم
-چرا اینقدر تند تند مود عوض میکنی کوک
+نمیای پایین؟
سوالمو جواب نداد و رفت
-وایستا الان میام
دویدم و پشت سرش راه رفتم.
خدایی کوک امشب خیلی جذاب بود. موهاش یه طرف صورتش بود و یه کراوات مشکی داشت. دستشو کرد تو جیب سمت چپش و همونطور که راه میرفت یهپاکت سیگار با یه فندک خیلیی خوشگلو در آورد و سیگارشو روشن کرد.
همونطور که پشت سرش راه میرفتم گفتم
-واوو چه فندک باحالیه باحالیههه ببینمششش
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
+اهمیت نمیدم به میزان هول بودنت ولی اگه یبار دیگه تورو نزدیک لارا، هارین، خدمتکارا یا اصن هرکی که به من مربوط میشه ببینم پارت میکنم
پوزخندی زد و گفت
Shمطمئنی لارا هم به تو مربوط میشه؟
از گردنش گرفتم
+پس به کی مربوط میشه ننه عمومی
یه نیشخند زد و گفت
Shنمیخوام بین شما دعوا بندازم که کوک. اروم باش
دستمو از رو گردنش کشید و جدا شد همونطور که داشت میرفت سمت عمارت گفت
Sh راستی به لارا بگو داداش من هنوزم دوسش داره هاا
دوباره یه نیشخند زد و رفت.
چی ؟
یعنی چی داداشش دوسش داره؟
چخبر بود؟
یه لحظه شوک شدم.
برگشتم عمارت و با عجله پله هارو رفتم بالا
رفتم اتاق لارا. داشت کلاه گیس میزاشت
-هعی چرا در نمیزنی
+یه سوال دارم
-بپرس
+تو...شان رو میشناسی؟
-نه از وقتی منو دزدیدی و بدبختم کردی شناختمش
ویو لارا
تیکه انداختم ولی هیچ اهمیتی نداد و پرسید
+جدی میگی؟ یعنی... هیچی رابطه ای باهاش نداری؟
-نه من غلط کنم با اون رابطه داشته باشم. تو کل عمرم فقط با یه نفر رابطه داشتم اونم پخمه در اومد. حالا که فک میکنم خیلی شبیه شان بود هم از لحاظ قیافه هم از لحاظ هول بودن.چطور؟
کارم تموم شد و نشستم رو صندلی و نگاش کردم
+پس راست میگفت
-کی؟ چی؟
دوباره خمار نگام کرد و زبونشو چرخوند تو دهنش
+بیخیال
یه نگاه از سر تا پام کرد و گفت
+اینجوری میخوای بیای پایین؟
-مگه چمه
+هیچی پاشو بریم
-چرا اینقدر تند تند مود عوض میکنی کوک
+نمیای پایین؟
سوالمو جواب نداد و رفت
-وایستا الان میام
دویدم و پشت سرش راه رفتم.
خدایی کوک امشب خیلی جذاب بود. موهاش یه طرف صورتش بود و یه کراوات مشکی داشت. دستشو کرد تو جیب سمت چپش و همونطور که راه میرفت یهپاکت سیگار با یه فندک خیلیی خوشگلو در آورد و سیگارشو روشن کرد.
همونطور که پشت سرش راه میرفتم گفتم
-واوو چه فندک باحالیه باحالیههه ببینمششش
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۵.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.