✘اربـاب خشن من..! ✞p8
*هه جونگ ویو*
رفتم تو اتاقم لباسامو با لباس خواب راحتی عوض کردم و خدمو پرت کردم رو تخت داشتم ب فردا فک میکردم ک چشام گرم خواب شد
«پرش زمانی»
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت ۹ صبحه...یاا چقد خوابیدم اگ ارباب بفهمه میکشتم...سریع از جام پریدم و رفتم دستشویی اتاقم و دس و صورتمو شستم و مسواک زدم و لباس تمیز پوشیدم و موهامو شونه زدم اما آرایش نکردم.. از اتاقم خارج شدم دیدم همه خدمه ها دارن عمارتو تمیز میکنن و برا مهمونی اماده میشن و رفتم پایین و از یکی از خدمتکارا پرسیدم ک«ارباب کجا هستن؟»و اون گفت«مثل همیشه تو اتاق کارشون»و منم ممنونی زیر لب گفتم و رفتم سمت اتاق ارباب...در زدم
-بفرمایید
+آم..سلام ارباب
-سلام...کاری داشتی
+خب میخواستم ازتون اجازه بگیرم برم بیرون
-نمیشه
+چرا
-اگ میخوای بری جین هو رو ببینی محض اطلاع با پدرت برا مهمونی میان عمارت ما!
+واقا؟(با ذوق)
-هوم
+آم کاری باهام ندارین؟
-چرا دارم
+بفرمایید
-میخام برا امشب خیلی خوشگل کنی...امروز دست ب سیاه و سفید نمیزنی
+بله چشم..با اجازه
*پرش زمانی به ساعت ۵ بعد از ظهر*
مهمونا داشتن کم کم میومدن منم رفتم اتاقم تا حاضر شم...در کمدمو باز کردم و دیدم لباسای خیلی قشنگی هس ی لباس کتان آبی انتخاب کردم و پوشیدم..خیلی جذب بود و نصف سینه هام معلوم میشد و باعث سکسی بودنم میشد ممکن بود ک خیلی ها با این لباس جذبم شن اما بیخیالش...ی آرایش خیلی غلیظ و جذاب کردم ک برگای خدمم ریخته بود..کفشای سفید پاشنه بلندمو پوشیدم و موهامو دم اسبی از بالا بستم... عوففف چ جیگر شدم حسابی پسر کُش میشم امشب..داشتم از پله ها پایین میرفتم ک چشمم ب ارباب افتاد ک داشت با چندتا پسر جذاب مث خدش بگو و بخند میکرد و جیمینم بهشون پیوست...وای لعنتیا(جونگ کوک و جیمین) چقد جذاب شدن...رفتم پایین ک ارباب چشماش خورد بهم
*جونگ کوک ویو*
داشتم با پسرا حرف میزدم ک چشمم خورد ب هه جونگ....عاححح لعنتی چقد سکسیههه چقد جذاب کرده عوضی...اوه سینه هاشوو حسابی دندون گیره..با لبخند مر موزی بهش نگاه کردم ک دست و پاشو گم کرد ولی خدشو زد ب اون راه ک منو ندیده..
رفتم تو اتاقم لباسامو با لباس خواب راحتی عوض کردم و خدمو پرت کردم رو تخت داشتم ب فردا فک میکردم ک چشام گرم خواب شد
«پرش زمانی»
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت ۹ صبحه...یاا چقد خوابیدم اگ ارباب بفهمه میکشتم...سریع از جام پریدم و رفتم دستشویی اتاقم و دس و صورتمو شستم و مسواک زدم و لباس تمیز پوشیدم و موهامو شونه زدم اما آرایش نکردم.. از اتاقم خارج شدم دیدم همه خدمه ها دارن عمارتو تمیز میکنن و برا مهمونی اماده میشن و رفتم پایین و از یکی از خدمتکارا پرسیدم ک«ارباب کجا هستن؟»و اون گفت«مثل همیشه تو اتاق کارشون»و منم ممنونی زیر لب گفتم و رفتم سمت اتاق ارباب...در زدم
-بفرمایید
+آم..سلام ارباب
-سلام...کاری داشتی
+خب میخواستم ازتون اجازه بگیرم برم بیرون
-نمیشه
+چرا
-اگ میخوای بری جین هو رو ببینی محض اطلاع با پدرت برا مهمونی میان عمارت ما!
+واقا؟(با ذوق)
-هوم
+آم کاری باهام ندارین؟
-چرا دارم
+بفرمایید
-میخام برا امشب خیلی خوشگل کنی...امروز دست ب سیاه و سفید نمیزنی
+بله چشم..با اجازه
*پرش زمانی به ساعت ۵ بعد از ظهر*
مهمونا داشتن کم کم میومدن منم رفتم اتاقم تا حاضر شم...در کمدمو باز کردم و دیدم لباسای خیلی قشنگی هس ی لباس کتان آبی انتخاب کردم و پوشیدم..خیلی جذب بود و نصف سینه هام معلوم میشد و باعث سکسی بودنم میشد ممکن بود ک خیلی ها با این لباس جذبم شن اما بیخیالش...ی آرایش خیلی غلیظ و جذاب کردم ک برگای خدمم ریخته بود..کفشای سفید پاشنه بلندمو پوشیدم و موهامو دم اسبی از بالا بستم... عوففف چ جیگر شدم حسابی پسر کُش میشم امشب..داشتم از پله ها پایین میرفتم ک چشمم ب ارباب افتاد ک داشت با چندتا پسر جذاب مث خدش بگو و بخند میکرد و جیمینم بهشون پیوست...وای لعنتیا(جونگ کوک و جیمین) چقد جذاب شدن...رفتم پایین ک ارباب چشماش خورد بهم
*جونگ کوک ویو*
داشتم با پسرا حرف میزدم ک چشمم خورد ب هه جونگ....عاححح لعنتی چقد سکسیههه چقد جذاب کرده عوضی...اوه سینه هاشوو حسابی دندون گیره..با لبخند مر موزی بهش نگاه کردم ک دست و پاشو گم کرد ولی خدشو زد ب اون راه ک منو ندیده..
۲۴.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.