وقتی تب داری ...
ساعت پنج صبح بود که با دیدن خواب مزخرفی از جاش پرید ...
بعد چند ثانیه نفس های سنگین به تویی که غرق در خواب بودی نگاه کرد و با دیدن قیافه آرامش بخشت آروم گرفت و دوباره دراز کشید
بهت نزدیک تر شد و شروع کردن به نوازش کردنت اما با حس داغی که به دستش خورد لبخندش از بین رفت ..
چند دفعه دیگه دستش و از هر دو طرف گذاشت رو پیشونیت اما هر لحظه داغی بیشتری رو احساس میکرد
نگرانت شد پس با دست راستش شروع کردن به نوازش با فشاره شونت
چشمت و باز کردی که از همون لحظه متوجه حال بد و سردردت شدی اما با این حال با دیدن لینو چشاتو مالوندی و گفتی : هی ... چیزی شده ؟؟!
نگرانت نگات کرد : حالت خوبه ؟ تب داری ...
دستت و گذاشتی رو پیشونیت که خودت هم متوجه داغ بودنت شدی
_ پاشو آماده شو بریم دکتر
+ خوابم میاد ..
_ برگشتیم میخوابی ...
گوشیت و از زیر بالشت در آوردی و با دیدن ساعت نگاش کردی : کله سحر کجا بازه ؟؟ بعدشم من خوشم نمیاد... بخوابم خوب میشم ..
نگاه نگرانی بهت انداخت : مطمئنی ؟؟ ... پس بزار برم قرص بیارم ..
از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه ..
دیگه سرت داشت میترکید واقعا پس چشمات و بستی که دوباره لینو جلوت ظاهر شد : بیب .. پاشو یه دقیقه
اولین بار بود اینطوری صدات میکرد حتی خودشم خجالت کشیده بود و گوشاش قرمز شد
اما توانایی صحبت نداشتی پس تصمیم گرفتی فردا صبح سر به سرش بذاری و فقط قرصا رو از دستش گرفتی و خوردی
تا اومدی سرت و بزاری رو بالشت دست چپش رو زیر سرت قرار داد و به خودش نزدیک تر کرد ..
+ یا ... ممکنه مریض باشم ..
هیچی نگفت مشخص بود با سکوتش میخواد بهت بگه که حرکتی نکنی و به حرفاش گوش بدی
پس طبق میل رفتار کردی و صب خوابیدید و البته از فرداش که چقدر لینو رو دست به سر کردی نگم ...
بعد چند ثانیه نفس های سنگین به تویی که غرق در خواب بودی نگاه کرد و با دیدن قیافه آرامش بخشت آروم گرفت و دوباره دراز کشید
بهت نزدیک تر شد و شروع کردن به نوازش کردنت اما با حس داغی که به دستش خورد لبخندش از بین رفت ..
چند دفعه دیگه دستش و از هر دو طرف گذاشت رو پیشونیت اما هر لحظه داغی بیشتری رو احساس میکرد
نگرانت شد پس با دست راستش شروع کردن به نوازش با فشاره شونت
چشمت و باز کردی که از همون لحظه متوجه حال بد و سردردت شدی اما با این حال با دیدن لینو چشاتو مالوندی و گفتی : هی ... چیزی شده ؟؟!
نگرانت نگات کرد : حالت خوبه ؟ تب داری ...
دستت و گذاشتی رو پیشونیت که خودت هم متوجه داغ بودنت شدی
_ پاشو آماده شو بریم دکتر
+ خوابم میاد ..
_ برگشتیم میخوابی ...
گوشیت و از زیر بالشت در آوردی و با دیدن ساعت نگاش کردی : کله سحر کجا بازه ؟؟ بعدشم من خوشم نمیاد... بخوابم خوب میشم ..
نگاه نگرانی بهت انداخت : مطمئنی ؟؟ ... پس بزار برم قرص بیارم ..
از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه ..
دیگه سرت داشت میترکید واقعا پس چشمات و بستی که دوباره لینو جلوت ظاهر شد : بیب .. پاشو یه دقیقه
اولین بار بود اینطوری صدات میکرد حتی خودشم خجالت کشیده بود و گوشاش قرمز شد
اما توانایی صحبت نداشتی پس تصمیم گرفتی فردا صبح سر به سرش بذاری و فقط قرصا رو از دستش گرفتی و خوردی
تا اومدی سرت و بزاری رو بالشت دست چپش رو زیر سرت قرار داد و به خودش نزدیک تر کرد ..
+ یا ... ممکنه مریض باشم ..
هیچی نگفت مشخص بود با سکوتش میخواد بهت بگه که حرکتی نکنی و به حرفاش گوش بدی
پس طبق میل رفتار کردی و صب خوابیدید و البته از فرداش که چقدر لینو رو دست به سر کردی نگم ...
۱۰.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.