تاریک

فیک


پارت 5

ویو انیونگ :
به صندلی اشاره کرد نشستیم
-لطفا درباره این خونایی که رو زمین ریخته بگو ًاینا چیه؟
سرمو پایین انداختم و شروع کردم ...
+خب... من یه مشکل ریوی دارم و در صورتی که بهم فشار زیاد بیاد خون از ریم بالا میاد
-چرا زودتر نگفتی؟
+چون... فکر میکردم دیگه تو باند راهم نمی دید
-می دونی ... ٖ من یکم ناراحت شدم چون اینو بهم نگفتی. .. البته اگه بقیه نفهمن هم بهتره .
+ببخشید.
+مشکلی نیست حالا کمک کن قرصا رو از زیر یخچال در بیاریم.
لبخندی زدم و بلند شدم. اما همون لحظه چشمام سیاهی رفت و داشتم می افتادم که
اگه جونگ کوک منو نگرفته بود.ضربه مغزی می شدم.

ویو جونگ کوک :
نمی فهمیدم. چیشد یهو. ب بردمش تو اتاق خودم و گذاشتمش رو تخت زنگ زدم دکتر
وون. وقتی به انیونگ یه امپول زد( دست😂🙌)
گفت :مشکل کم خونی دارن..ـنباید بزارین فشار زیاد بهشون بیاد. و همینطور نباید یهویی
بلند شن.
تشکر کردم و رفتن بیرون.
مثل یه فرشته خوابیده بود . رفتم و کنارش دراز کشیدم.
مو های نرمش جلوی چشماش ریخته .
اون اولین دختری بود که بعد از مادرم دوستش داشتم. ولی اون اینجا نبود.
بغلش کردم و تا به خودم بیام خوابم برده بود


بفرمایید
فیک
منتظر پارت بعد باشید