فصل ۲ پارت ۲۰ Stealing under the pretext of love
لبخندی زد و گفت=آخه مایا جون اونم گناه داره تو خیلی اذیتش میکنی یک ساعته الان بالای سرت ایستاده تا تبت پایین بیاد اونوقت تو اینجوری باهاش حرف میزنی جانگکوک تا حالا برای کسی از این کارا نکرده یا حداقل من ندیدم الان یه نفر که اونم...چی بگم...
آمپر فضولیم زد بالا شاخکام تکون خورد " به جز یه نفر؟ " اون کیه که جانگکوک باهاش خوب بوده؟ اصلا چرا باید با من خوب باشه؟...وا منم دیوونه هستما الان یعنی با من خوبه؟ پس اگه میخواست بد باشه چی بود
مایا=به جز کی بی بی؟
بی بی بدون توجه به سوالم گفت=برات سوپ درست کردم بگیر بخواب برات میارم لباسات هم عوض کن
مایا=باشه
بی بی از اتاق خارج شد به طرف آینه رفتم که دوباره اون صحنه یادم افتاد بازم داغ کردم تو آینه نگاه کردم صورتم سرخ شده بود آخ آبروم رفت منم عین لبو میشم...لباسمو عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم بیرون میخواستم به لیا سری بزنم در اتاقشو باز کردم در کمال تعجب جانگکوک و لیا نشسته بودن روی تخت کنار هم و مشغول حرف زدن بودن نمیدونم چی میگفتن که هنوز رد خنده روی صورت هردوشون بود اخمی کردم و گفتم=تو به چه اجازه ای اومدی اتاق لیا؟
جانگکوک=به اجازه ی خودم
مایا=تو حق نداری بیای اتاق خواهر من
جانگکوک=اما قراره خواهر منم باشه مگه نه لیا؟
قضیه مشکوک میزد چشامو ریز کردم و به لیا نگاه کردم که اونم کله اشو عین یو یو تکون داد و حرف های جانگکوک رو تایید کرد
مایا=منظورت چیه؟
نگاهم کرد و گفت=چیه عین طلبکار ها بالای سرم وایسادی؟ و بدون اینکه اجازه عکس العملی به من بده دستمو کشید و کنار خودش روی تخت نشوند و دوباره گفت=خب...یه چیزایی هست که باید بدونی
مایا=مثلا چی؟........................
آمپر فضولیم زد بالا شاخکام تکون خورد " به جز یه نفر؟ " اون کیه که جانگکوک باهاش خوب بوده؟ اصلا چرا باید با من خوب باشه؟...وا منم دیوونه هستما الان یعنی با من خوبه؟ پس اگه میخواست بد باشه چی بود
مایا=به جز کی بی بی؟
بی بی بدون توجه به سوالم گفت=برات سوپ درست کردم بگیر بخواب برات میارم لباسات هم عوض کن
مایا=باشه
بی بی از اتاق خارج شد به طرف آینه رفتم که دوباره اون صحنه یادم افتاد بازم داغ کردم تو آینه نگاه کردم صورتم سرخ شده بود آخ آبروم رفت منم عین لبو میشم...لباسمو عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم بیرون میخواستم به لیا سری بزنم در اتاقشو باز کردم در کمال تعجب جانگکوک و لیا نشسته بودن روی تخت کنار هم و مشغول حرف زدن بودن نمیدونم چی میگفتن که هنوز رد خنده روی صورت هردوشون بود اخمی کردم و گفتم=تو به چه اجازه ای اومدی اتاق لیا؟
جانگکوک=به اجازه ی خودم
مایا=تو حق نداری بیای اتاق خواهر من
جانگکوک=اما قراره خواهر منم باشه مگه نه لیا؟
قضیه مشکوک میزد چشامو ریز کردم و به لیا نگاه کردم که اونم کله اشو عین یو یو تکون داد و حرف های جانگکوک رو تایید کرد
مایا=منظورت چیه؟
نگاهم کرد و گفت=چیه عین طلبکار ها بالای سرم وایسادی؟ و بدون اینکه اجازه عکس العملی به من بده دستمو کشید و کنار خودش روی تخت نشوند و دوباره گفت=خب...یه چیزایی هست که باید بدونی
مایا=مثلا چی؟........................
۳۷.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.