پارت ۱۷
ات
یدفه امپراطور منو زد رو کمرم
یونگی : اینقد منو سکته نده بچهههه!(´Д` )
ات : چشممممممم>-<
جیمین : اوممم..ات
ات : هوم؟...بله
جیمین : عالیجناب صداتون میکنن
ات : الان میام
تعظیم کردم و از اتاق رفتم بیرون
یونگی : به کی گفتی عالیجناب
جیمین : (・・;)
*******
رفتم سمت حموم ولی پیداش نکردم
ندیمه :ام...بانو
ات : هوم؟
ندیمه : عالیجناب خواستن برن تو اتاقتون
ات : اا..فهمیدم...ممنون
رفتم داخل قصر تو اتاقم که دیدم....
ات : چرا لباس قبلیاتو پوشیدیییییی
شوگا: خو چی بپوشم
ات : من واسه همین بهت گفتم برو حموم
شوگا : هیچ ایده ای ندارم درمور چی حرف میزنی
هوفی کشیدم و رفتم سمت کمدم..بدزش کردم و هانبوکی که دیروز کامل کرده بودم رو در اوردم
ات : بیا اینو بپوش
شوگا: من چیزی از اون گربه چصو نمیپوشم
ات : احمق اینو من دوختم (´Д` )
شوگا: عاااا پس میپوشم
ازم گرفت
ات : یالا پبوش
شوگا: *نگا کردن*
ات : چرا داری نگام میکنی(´Д` )
شوگا : منتظرم جناب عالی چشاشونو درویش کنن(´Д` )
ات : خو داد نزن (´Д` )
رومو برگردوندم
شوگا : میگم من راحت نیس...
ات : فقد عوض کن!
شوگا : هوففففففف(눈‸눈)
بلاخره عوض کرد
ات : بشین اینجا
شوگا : چرا؟
ات : موهاتو مرتب کنم
نشست رو صندلی جلوی اینه
شونه رو گرفتم و موهاشو شونل کردم
ات : حالا عالی شد (عکس شوگا اسلاید بعد)
شوگا : چقد جذاب شدم
*صدای در اتاق*
رفتم باز کردم که ملکه رو دیدم
تعظیم کردم
ملکه : واو...شوگا..چقد تمیز شدی
شوگا : اوما از ات تشکر کنین
ات : من وظیفمو انجام دادم
ملکه : ممنون ات..ولی نمیخوام بیشتر طولش بدم..پدرت بیماره..ظاهرا چند خیانت کار در اب حمومش جیوه ریختن و داره نفسای اخرشو میکشه...ات پدرت میخواد تو و شوگا رو ببینه
ات :"شوکه" ا...ابوجی
یدفه امپراطور منو زد رو کمرم
یونگی : اینقد منو سکته نده بچهههه!(´Д` )
ات : چشممممممم>-<
جیمین : اوممم..ات
ات : هوم؟...بله
جیمین : عالیجناب صداتون میکنن
ات : الان میام
تعظیم کردم و از اتاق رفتم بیرون
یونگی : به کی گفتی عالیجناب
جیمین : (・・;)
*******
رفتم سمت حموم ولی پیداش نکردم
ندیمه :ام...بانو
ات : هوم؟
ندیمه : عالیجناب خواستن برن تو اتاقتون
ات : اا..فهمیدم...ممنون
رفتم داخل قصر تو اتاقم که دیدم....
ات : چرا لباس قبلیاتو پوشیدیییییی
شوگا: خو چی بپوشم
ات : من واسه همین بهت گفتم برو حموم
شوگا : هیچ ایده ای ندارم درمور چی حرف میزنی
هوفی کشیدم و رفتم سمت کمدم..بدزش کردم و هانبوکی که دیروز کامل کرده بودم رو در اوردم
ات : بیا اینو بپوش
شوگا: من چیزی از اون گربه چصو نمیپوشم
ات : احمق اینو من دوختم (´Д` )
شوگا: عاااا پس میپوشم
ازم گرفت
ات : یالا پبوش
شوگا: *نگا کردن*
ات : چرا داری نگام میکنی(´Д` )
شوگا : منتظرم جناب عالی چشاشونو درویش کنن(´Д` )
ات : خو داد نزن (´Д` )
رومو برگردوندم
شوگا : میگم من راحت نیس...
ات : فقد عوض کن!
شوگا : هوففففففف(눈‸눈)
بلاخره عوض کرد
ات : بشین اینجا
شوگا : چرا؟
ات : موهاتو مرتب کنم
نشست رو صندلی جلوی اینه
شونه رو گرفتم و موهاشو شونل کردم
ات : حالا عالی شد (عکس شوگا اسلاید بعد)
شوگا : چقد جذاب شدم
*صدای در اتاق*
رفتم باز کردم که ملکه رو دیدم
تعظیم کردم
ملکه : واو...شوگا..چقد تمیز شدی
شوگا : اوما از ات تشکر کنین
ات : من وظیفمو انجام دادم
ملکه : ممنون ات..ولی نمیخوام بیشتر طولش بدم..پدرت بیماره..ظاهرا چند خیانت کار در اب حمومش جیوه ریختن و داره نفسای اخرشو میکشه...ات پدرت میخواد تو و شوگا رو ببینه
ات :"شوکه" ا...ابوجی
۱۱۷.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.