m.r kim p1
جین: ا/ت زود باش دیرم شد
ا/ت: اینقدر رو مخم راه نرو
جین: مگه مخ داری تو؟
ا/ت: یاع یاع جوک های بابا بزرگی رو بزار کنار
جین: باشه بجنب مطب رو گزاشتن رو سرشون میگن دکترمون کجاست؟
ا/ت :دکتر جونه دکتر
جین: هنوز عادت های 3 سال پیش رو داری؟
ا/ت : فکر نمیکنم الان اخساس بهتری دارم
فلش بک به 3 سال پیش
ویو ا/ت
توی خیابون خلوت میدوئیدم موهامو با دستام میکشیدم و جیغ میزدم
4 نفر از ادمای اون مرد عوضی دنبالم بودن و ولم نمیکردم پام پیچ خورد و محکم به زمین خوردم نتونستم بلند بشم که به سمتم می اومدن یه نفر از پشت دستم رو گرفت و کمکم کرد اون یه خانم مهربون و مسن بود
منو به سرپرستی گرفت و ازم مراقبت میکرد یادمه که اون موقع ها زیر چشمام کبود بود سیگار زیاد میکشیدم و گاهی هم مواد هایی که اصلا نمیدونستم چی هستن مصرف میکردم دقیقا روز 26 سپتامبر با یه تیکه شیشه رگم رو بریدم چون فکر میکردن نمیمیرم!
ولی دکترا نجاتم دادن تا یه هفته افسرده تو اتاق بودم و گریه میکردم اونم بدون دلیل که اجوما منو پیش یه روانپزشک برد باهام صحبت کرد و گفت هیچ فرقی با حرف زدن با من نداره بیخودی بگران نباش اونم مثل بقیه دکترا میخواد تو خوب باشی
اما اون روزی که رفتم توی اون مجتمع بجای اینکه دوا درمون بشم عاشق شدم
حتی فکرشم منو میکشه چه برسه به زبون اوردنش
هر موقعه مینشستم جلوش بجای گوش دادن به حرفاش با چشماش زل میزدن خیره شدن به چشماش باعث ناشنوا شدنم میشد!
تاریخش رو کامل یادمه 14اوریل جلوش نشسته بودم که پرسید
جین: تا حالا خود زنی کردی؟ شده بخای دلت رو روی خودت خالی کنی؟
از اون جایی که بی دلیل گریه میکردم همون جا زدم زیر گریه اروم اروم اشک میریختم بدون اینکه حرفی بگم
جین: از حرفم ناراحت شدی؟ببین اگه ندونم مشکلت چیه نمیتونم حلش کنم
ا/ت: من.. من ...اره یه زمانی خیلی خود زنی میکردم و سرم رو به دیوار ها می کوبوندم الان کمتر شده ولی کنترلش دسته خودم نیست
خوشو جلو کشید و یه تیکه از موهامو توی دستاش گرفت
جین: ببینم بلوندی خانم اصلا به خاص خودت اوندی اینجا؟
ا/ت: معلومه هر روز برای دیدنتون لحظه شماری میکنم
جین: چی؟
ا/ت: ها؟ ببخشید نباید اینو میگفتم
جین: میدونی باید بگم منم!
ا/ت: بله؟
جین: مبخواستم بهت بگم ولی گفتم شاید دوست نداشته باشی من..
ا/ت: اینقدر رو مخم راه نرو
جین: مگه مخ داری تو؟
ا/ت: یاع یاع جوک های بابا بزرگی رو بزار کنار
جین: باشه بجنب مطب رو گزاشتن رو سرشون میگن دکترمون کجاست؟
ا/ت :دکتر جونه دکتر
جین: هنوز عادت های 3 سال پیش رو داری؟
ا/ت : فکر نمیکنم الان اخساس بهتری دارم
فلش بک به 3 سال پیش
ویو ا/ت
توی خیابون خلوت میدوئیدم موهامو با دستام میکشیدم و جیغ میزدم
4 نفر از ادمای اون مرد عوضی دنبالم بودن و ولم نمیکردم پام پیچ خورد و محکم به زمین خوردم نتونستم بلند بشم که به سمتم می اومدن یه نفر از پشت دستم رو گرفت و کمکم کرد اون یه خانم مهربون و مسن بود
منو به سرپرستی گرفت و ازم مراقبت میکرد یادمه که اون موقع ها زیر چشمام کبود بود سیگار زیاد میکشیدم و گاهی هم مواد هایی که اصلا نمیدونستم چی هستن مصرف میکردم دقیقا روز 26 سپتامبر با یه تیکه شیشه رگم رو بریدم چون فکر میکردن نمیمیرم!
ولی دکترا نجاتم دادن تا یه هفته افسرده تو اتاق بودم و گریه میکردم اونم بدون دلیل که اجوما منو پیش یه روانپزشک برد باهام صحبت کرد و گفت هیچ فرقی با حرف زدن با من نداره بیخودی بگران نباش اونم مثل بقیه دکترا میخواد تو خوب باشی
اما اون روزی که رفتم توی اون مجتمع بجای اینکه دوا درمون بشم عاشق شدم
حتی فکرشم منو میکشه چه برسه به زبون اوردنش
هر موقعه مینشستم جلوش بجای گوش دادن به حرفاش با چشماش زل میزدن خیره شدن به چشماش باعث ناشنوا شدنم میشد!
تاریخش رو کامل یادمه 14اوریل جلوش نشسته بودم که پرسید
جین: تا حالا خود زنی کردی؟ شده بخای دلت رو روی خودت خالی کنی؟
از اون جایی که بی دلیل گریه میکردم همون جا زدم زیر گریه اروم اروم اشک میریختم بدون اینکه حرفی بگم
جین: از حرفم ناراحت شدی؟ببین اگه ندونم مشکلت چیه نمیتونم حلش کنم
ا/ت: من.. من ...اره یه زمانی خیلی خود زنی میکردم و سرم رو به دیوار ها می کوبوندم الان کمتر شده ولی کنترلش دسته خودم نیست
خوشو جلو کشید و یه تیکه از موهامو توی دستاش گرفت
جین: ببینم بلوندی خانم اصلا به خاص خودت اوندی اینجا؟
ا/ت: معلومه هر روز برای دیدنتون لحظه شماری میکنم
جین: چی؟
ا/ت: ها؟ ببخشید نباید اینو میگفتم
جین: میدونی باید بگم منم!
ا/ت: بله؟
جین: مبخواستم بهت بگم ولی گفتم شاید دوست نداشته باشی من..
۱.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.