my little girl
پارت۶~فصل2
ویو شوگا
شب بود منو ات بعد از شام. نشستین با هم فیلم دیدم وقتی داشتیم فیلم میدیدیم نگاهم به ات افتاد انگار ذهنش خیلی مشغول بود و اصلا به فیلم توجه هی نداشت
شوگا: ات.
ات:.....
شوگا: هعیی ات دختر (بلند)
ات: ها چی بله عمو جون چیزی شده؟!
شوگا:حواست کجاست دختر
ات: هیچی همین جا
شوگا: ات قرار نبود هیچ وقت بهم دروغ بگی چی شده(کمی جدی)
ات: خاب عمو داشتم به این فکر میکردم که... چرا باید وقتی 18سالم شد برگردیم کره ما کسیو اونجا نداریم.. فقط یکم با عمو جونگکوک خوب بودیم که اونم خاب معلوم نیست کجاست..
شوگا: کی گفته کسیو نداریم داریم وقتی برگردیم مطمعنم خوشحال میشن اعضا مطمعنم دلشون، برات تنگ شده
ات: خاب عمو جون تویه این 7سال یبار شده زنگ بزنن ببین اصلا زنده ایم یا مرده؟ این نشون میده براشون مهم نیستیم.
شوگا: ببین ات من میخوام یچیزی رو بهت بگم عمو ها همیشه از موقعی که رفتن زنگ میزنن ولی من اجازه اینکه باهات حرف بزنن رو بهشون ندادم چون مطمعنم اونا نمیزارن به ارزوت برسی و انتقام باباتوبگیری اونا میخواستن تورو باخودشون ببرن کره تهش همه زندگی خودشونو میساختن و تورو میدادن به مادرت اون موقع معلوم نبود چه بلایی سرت میومد.. من دلم نمیخواد از دستت بدم من به پدرت قول دادم مثل دختر خودم بزرگت کنم
ویو ات
وقتی عمو این حرفا رو زد واقعا فهمیدم اونا منتظر ما نیستن احساس میکنم اونا به عمو شوگا اعتماد ندارن که فکر میکنن نباید پیشش بمونم..دلم نمیخواست برگردم ولی چون عمو جون میخواست قبول کردم وقتی به 18سالگی رسیدم بریم کره
ویو ادیمین
ات به شوگا شب بخیر گفت و رفت تویه اتاقش خوابید..
شوگا تو تمام این مدتت که رویه مبل نشست بود به فکر این بود که چیشد که به اینجا رسیدن
(پرش به صبح ساعت7)
ویو ادمین
نامجون. جین. تهیونگو جیمین ساعت7صبح از مقصد کره به امریکا با جت شخصی پرواز کردن
جین کنار نامجون و تهیونگ کنار جیمین نشسته بود
تهیونگ همون جور که از شیشه به ابر ها نگاه میکرد گفت: جیمین هیونگ اگه بازم ات باهامون نیاد چی
جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت گفت:......
💃🏻🎉💃🏻🎉💃🏻🎉💃🏻🎉💃🏻
شرط
لایک10
کامنت10
فالو6
ویو شوگا
شب بود منو ات بعد از شام. نشستین با هم فیلم دیدم وقتی داشتیم فیلم میدیدیم نگاهم به ات افتاد انگار ذهنش خیلی مشغول بود و اصلا به فیلم توجه هی نداشت
شوگا: ات.
ات:.....
شوگا: هعیی ات دختر (بلند)
ات: ها چی بله عمو جون چیزی شده؟!
شوگا:حواست کجاست دختر
ات: هیچی همین جا
شوگا: ات قرار نبود هیچ وقت بهم دروغ بگی چی شده(کمی جدی)
ات: خاب عمو داشتم به این فکر میکردم که... چرا باید وقتی 18سالم شد برگردیم کره ما کسیو اونجا نداریم.. فقط یکم با عمو جونگکوک خوب بودیم که اونم خاب معلوم نیست کجاست..
شوگا: کی گفته کسیو نداریم داریم وقتی برگردیم مطمعنم خوشحال میشن اعضا مطمعنم دلشون، برات تنگ شده
ات: خاب عمو جون تویه این 7سال یبار شده زنگ بزنن ببین اصلا زنده ایم یا مرده؟ این نشون میده براشون مهم نیستیم.
شوگا: ببین ات من میخوام یچیزی رو بهت بگم عمو ها همیشه از موقعی که رفتن زنگ میزنن ولی من اجازه اینکه باهات حرف بزنن رو بهشون ندادم چون مطمعنم اونا نمیزارن به ارزوت برسی و انتقام باباتوبگیری اونا میخواستن تورو باخودشون ببرن کره تهش همه زندگی خودشونو میساختن و تورو میدادن به مادرت اون موقع معلوم نبود چه بلایی سرت میومد.. من دلم نمیخواد از دستت بدم من به پدرت قول دادم مثل دختر خودم بزرگت کنم
ویو ات
وقتی عمو این حرفا رو زد واقعا فهمیدم اونا منتظر ما نیستن احساس میکنم اونا به عمو شوگا اعتماد ندارن که فکر میکنن نباید پیشش بمونم..دلم نمیخواست برگردم ولی چون عمو جون میخواست قبول کردم وقتی به 18سالگی رسیدم بریم کره
ویو ادیمین
ات به شوگا شب بخیر گفت و رفت تویه اتاقش خوابید..
شوگا تو تمام این مدتت که رویه مبل نشست بود به فکر این بود که چیشد که به اینجا رسیدن
(پرش به صبح ساعت7)
ویو ادمین
نامجون. جین. تهیونگو جیمین ساعت7صبح از مقصد کره به امریکا با جت شخصی پرواز کردن
جین کنار نامجون و تهیونگ کنار جیمین نشسته بود
تهیونگ همون جور که از شیشه به ابر ها نگاه میکرد گفت: جیمین هیونگ اگه بازم ات باهامون نیاد چی
جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت گفت:......
💃🏻🎉💃🏻🎉💃🏻🎉💃🏻🎉💃🏻
شرط
لایک10
کامنت10
فالو6
۳.۸k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.