«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_»¹¹
نگاهم میکنه جونگکوک هست یا خدا این از کجا پیداش شد چیکار دارم ایششش برم دستشویی
ات: میرم دستشویی
لیا: باش منتظر میمونم
ات: باش
از رو میز بلند شدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی رفتم داخل و رفتم دستشوی اومدم بیرون دستام و شستم خواستم برم که دستم کشیده شد و افتادم تو بغل کسی از عطرش فهمیدم کیه
ات: ولم کن
که یهو دم گوشم با صدای بمش گفت
جونگکوک: این چیه پوشیدی(آروم)
ات: چیکار داری ولم کم الان یکی میاد
جونگکوک: اگه ولت نکن
ات: ولم کن
هلش دادم و از بغلش در اومدم
ات: ولم کن تو کی هستی اصلا که بگی چجوری چیز بپوشم یا نپوشم
جونگکوک:(عصبی)
ات: من میرم لیا تنهاس
داشتم میرفتم که براید بغلم کرد و بردم بیرون و سوار ماشینم کرد
ات: یااا چیکار میکنی
جوابمو نداد منم چیزی نگفتم خیلی عصبی بود ماشین و روشن کرد و
جونگکوک ویو
عصبی بودم لباسش کوتاه بود و اومده بود بار
ماشین و روشن کردم و حرکت کردم سری میروندم دست خودم نبود
راوی: جونگکوک خیلی سری رانندگی میکرد که امکان تصادف زیاد بود رسیدن عمارت جونگکوک جونگکوک پیاده شد و در سمت ات و باز کرد و ات دوباره براید استایل بغل کرد و از ماشین در آورد و رفت داخل عمارت هیچکس نبودو ات داشت داد میزد و تقلا میکرد اما جونگکوک گوش نمیکرد رفت سمت اتاقش و ات و پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد و شروع کرد بو*س*ی*د*ن ات ولی ات همکاری نمی کرد و ترسیده بود و بغض کرده بود جونگکوک رفت سراغ گ*ردن ات و شروع کرد م*ا*رک گذاشتن و (اسمات بیشتر از این نمیتونم بنویسم ببخشید)
فردا صبح
ات ویو
با درد از خواب بلند شدم و جونگکوک و جفتم دیدم خیلی راحت خوابیده بود یکم تکون خوردم خواستم بلند شم که یاد دیشب افتادم یعنی واقعا الان من ... یهو جونگکوک بلند شد
جونگکوک: صبح بخیر
ات:(جیغ)
جونگکوک: یا چته
ات: احمق بیشعور....... دیشب (احمق بیشعور خودتی و..)
جونگکوک: هیچی نشد فقط ماله من نشدی
ات:(عصبی)
جونگکوک: ات راستش و بگو منو دوست داری
ات: م... من
جونگکوک: بگو
ات:......
بچه ها لطفا گزارش نکنید دوست دارید نخونید و من چیزه بدی نگفتم داخل فیک
#بی_تی_اس
«part_»¹¹
نگاهم میکنه جونگکوک هست یا خدا این از کجا پیداش شد چیکار دارم ایششش برم دستشویی
ات: میرم دستشویی
لیا: باش منتظر میمونم
ات: باش
از رو میز بلند شدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی رفتم داخل و رفتم دستشوی اومدم بیرون دستام و شستم خواستم برم که دستم کشیده شد و افتادم تو بغل کسی از عطرش فهمیدم کیه
ات: ولم کن
که یهو دم گوشم با صدای بمش گفت
جونگکوک: این چیه پوشیدی(آروم)
ات: چیکار داری ولم کم الان یکی میاد
جونگکوک: اگه ولت نکن
ات: ولم کن
هلش دادم و از بغلش در اومدم
ات: ولم کن تو کی هستی اصلا که بگی چجوری چیز بپوشم یا نپوشم
جونگکوک:(عصبی)
ات: من میرم لیا تنهاس
داشتم میرفتم که براید بغلم کرد و بردم بیرون و سوار ماشینم کرد
ات: یااا چیکار میکنی
جوابمو نداد منم چیزی نگفتم خیلی عصبی بود ماشین و روشن کرد و
جونگکوک ویو
عصبی بودم لباسش کوتاه بود و اومده بود بار
ماشین و روشن کردم و حرکت کردم سری میروندم دست خودم نبود
راوی: جونگکوک خیلی سری رانندگی میکرد که امکان تصادف زیاد بود رسیدن عمارت جونگکوک جونگکوک پیاده شد و در سمت ات و باز کرد و ات دوباره براید استایل بغل کرد و از ماشین در آورد و رفت داخل عمارت هیچکس نبودو ات داشت داد میزد و تقلا میکرد اما جونگکوک گوش نمیکرد رفت سمت اتاقش و ات و پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد و شروع کرد بو*س*ی*د*ن ات ولی ات همکاری نمی کرد و ترسیده بود و بغض کرده بود جونگکوک رفت سراغ گ*ردن ات و شروع کرد م*ا*رک گذاشتن و (اسمات بیشتر از این نمیتونم بنویسم ببخشید)
فردا صبح
ات ویو
با درد از خواب بلند شدم و جونگکوک و جفتم دیدم خیلی راحت خوابیده بود یکم تکون خوردم خواستم بلند شم که یاد دیشب افتادم یعنی واقعا الان من ... یهو جونگکوک بلند شد
جونگکوک: صبح بخیر
ات:(جیغ)
جونگکوک: یا چته
ات: احمق بیشعور....... دیشب (احمق بیشعور خودتی و..)
جونگکوک: هیچی نشد فقط ماله من نشدی
ات:(عصبی)
جونگکوک: ات راستش و بگو منو دوست داری
ات: م... من
جونگکوک: بگو
ات:......
بچه ها لطفا گزارش نکنید دوست دارید نخونید و من چیزه بدی نگفتم داخل فیک
#بی_تی_اس
۱۸.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.