دزیره ویکوک
_ از دیدن دوباره ات خوشحال شدم، فردا که هوا خوب شد
میام دنبالت.
جونگکوک لبخند بانمکی زد و سرش رو به تایید تکون داد:
_ منتظرتم.
هر سه نفر به سمت در رفتن تا به خونشون برگردن. دم در
جیمین سوییچ ماشینش رو به دست تهیونگ داد و کفش هاش رو پوشید:
_ هیونگ تو با ماشین من برو، من میخوام پیاده برگردم.
_ چرا؟
_ نمیدونم یکم قدم میزنم، بارون چند دقیقه ی دیگه بند میاد.
تهیونگ به سمت جیهوپ برگشت و با ابروی باال رفته نگاهش
کرد، لبخند عجیبی زد و برای اینکه جیمین نفهمه به فرانسوی
آروم گفت:
_ تو چی شاهزاده ی فرانسوی؟ با من میای یا میخوای عشق
گمشده ات و دنبال کنی؟
جیمین که متوجه حرف تهیونگ نشده بود به بستن بند
کفشش ادامه داد. جونگکوک دم در ایستاده بود و با لبخند
تماشاشون میکرد، تهیونگ کمی فرانسوی بلد بود و میدونست
کی یادش داده، کسی که سالی چند بار به دیدن برادرش
میرفت فرانسوی رو به خوبی یاد گرفته بود و به شوهرش هم
یاد داده بود:
جیهوپ به جیمین خیره شد و لبخندی زد، سرش رو به چپ و
راست تکون داد و به فرانسوی جوابش رو داد:
_ نه، اگه اون عشق گمشده ی من باشه، راهمون دوباره بهم
گره میخوره.
تهیونگ لبخند کوتاهی زد و از پله ها پایین رفت، در ماشین رو
باز کرد و سمت راننده نشست، جیهوپ هم روی صندلی
کنارش نشست و با هم به سمت خیابونی که خونشون توش
قرار داشت، حرکت کردن.
جونگکوک چتر تهیونگ رو جلوی جیمین گرفت و گفت:
_ اگه خیس آب شدی و فکر کردی که قدم زدن چه ایده ی
بدی بود از این استفاده کن.
جیمین بلند شد و با لبخند چتر رو ازش گرفت:
_ ولی به نظرم دوستت دیوونه است، واقعا فکر کرده من
همجنسگرام؟
جونگکوک که عادت های جیهوپ رو میدونست و مطمئن بود
درمورد جیمین شوخی نمیکنه، گفت:
_ جیمینا، خواهرم همیشه یه حرفی به من میزد، اون میگفت
روزی که تهیونگ و برای اولین بار دید و وقتی گفت که ازش
خوشش میاد خیلی ترسیده بود چون تا حاال با کسی نبود اما
دلش و به دریا زد؛ خواهرم همیشه این و برام تعریف میکرد و
میگفت... جونگکوکا یادت نره هیچوقت از عاشق شدن نترس
حتی اگه پسر همسایتون باشه.
_ اما این فرق داره.
_ عشق عشقه... اینم یادت نره.
جیمین بدون حرف بهش خیره شد هر چی که میگفت باز
نظرش عوض نمیشد، اون تا بحال هیچ حسی به جنس موافق
نداشته بود و اینکه کسی مثل جیهوپ ازش خوشش اومده بود
براش حس عجیبی داشت:
_ جونگکوکا فعال خدا نگهدار، مراقب خودت باش
جونگکوک هم لبخندی زد و بعد از خداحافظی در رو بست.
*****
_ تو فرانسه چیکار میکنی؟
_ منظورت شغلمه؟
سرش رو به تایید تکون داد و به مسیرش خیره شد:
_ من مکانیکم، زندگیم تو ماشین مردم میگذره.
_ چرا تو فرانسه؟ مگه خانواده ات کره نیستن؟
پوزخندی زد و از پنجره به بیرون خیره شد:
میام دنبالت.
جونگکوک لبخند بانمکی زد و سرش رو به تایید تکون داد:
_ منتظرتم.
هر سه نفر به سمت در رفتن تا به خونشون برگردن. دم در
جیمین سوییچ ماشینش رو به دست تهیونگ داد و کفش هاش رو پوشید:
_ هیونگ تو با ماشین من برو، من میخوام پیاده برگردم.
_ چرا؟
_ نمیدونم یکم قدم میزنم، بارون چند دقیقه ی دیگه بند میاد.
تهیونگ به سمت جیهوپ برگشت و با ابروی باال رفته نگاهش
کرد، لبخند عجیبی زد و برای اینکه جیمین نفهمه به فرانسوی
آروم گفت:
_ تو چی شاهزاده ی فرانسوی؟ با من میای یا میخوای عشق
گمشده ات و دنبال کنی؟
جیمین که متوجه حرف تهیونگ نشده بود به بستن بند
کفشش ادامه داد. جونگکوک دم در ایستاده بود و با لبخند
تماشاشون میکرد، تهیونگ کمی فرانسوی بلد بود و میدونست
کی یادش داده، کسی که سالی چند بار به دیدن برادرش
میرفت فرانسوی رو به خوبی یاد گرفته بود و به شوهرش هم
یاد داده بود:
جیهوپ به جیمین خیره شد و لبخندی زد، سرش رو به چپ و
راست تکون داد و به فرانسوی جوابش رو داد:
_ نه، اگه اون عشق گمشده ی من باشه، راهمون دوباره بهم
گره میخوره.
تهیونگ لبخند کوتاهی زد و از پله ها پایین رفت، در ماشین رو
باز کرد و سمت راننده نشست، جیهوپ هم روی صندلی
کنارش نشست و با هم به سمت خیابونی که خونشون توش
قرار داشت، حرکت کردن.
جونگکوک چتر تهیونگ رو جلوی جیمین گرفت و گفت:
_ اگه خیس آب شدی و فکر کردی که قدم زدن چه ایده ی
بدی بود از این استفاده کن.
جیمین بلند شد و با لبخند چتر رو ازش گرفت:
_ ولی به نظرم دوستت دیوونه است، واقعا فکر کرده من
همجنسگرام؟
جونگکوک که عادت های جیهوپ رو میدونست و مطمئن بود
درمورد جیمین شوخی نمیکنه، گفت:
_ جیمینا، خواهرم همیشه یه حرفی به من میزد، اون میگفت
روزی که تهیونگ و برای اولین بار دید و وقتی گفت که ازش
خوشش میاد خیلی ترسیده بود چون تا حاال با کسی نبود اما
دلش و به دریا زد؛ خواهرم همیشه این و برام تعریف میکرد و
میگفت... جونگکوکا یادت نره هیچوقت از عاشق شدن نترس
حتی اگه پسر همسایتون باشه.
_ اما این فرق داره.
_ عشق عشقه... اینم یادت نره.
جیمین بدون حرف بهش خیره شد هر چی که میگفت باز
نظرش عوض نمیشد، اون تا بحال هیچ حسی به جنس موافق
نداشته بود و اینکه کسی مثل جیهوپ ازش خوشش اومده بود
براش حس عجیبی داشت:
_ جونگکوکا فعال خدا نگهدار، مراقب خودت باش
جونگکوک هم لبخندی زد و بعد از خداحافظی در رو بست.
*****
_ تو فرانسه چیکار میکنی؟
_ منظورت شغلمه؟
سرش رو به تایید تکون داد و به مسیرش خیره شد:
_ من مکانیکم، زندگیم تو ماشین مردم میگذره.
_ چرا تو فرانسه؟ مگه خانواده ات کره نیستن؟
پوزخندی زد و از پنجره به بیرون خیره شد:
۶.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.