فیک کوک ( عشق ) پارت 9
از زبان ا/ت :
رفتم خوابیدم جونگ کوک روی مبل خوابید ولی احساس کردم که راحت نیست. رفتم پیشش و گفتم : جونگ کوک راحتی اگه راحت نیستی توی اتاق مامان بابام بخواب.
گفت : نه نه تو برو استراحت کن. من پیش تو هرجاییم که بخوابم راحتم.
لبخند زدم رفتم توی اتاقم و راحت خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم پیش جونگ کوک. اروم صداش کردم تا بیدار شد . گفتم : جونگ کوک پاشو بریم رستوران دیرمون میشه.
گفت : اگه حالت خوبه باشه بریم.
رفتم توی اتاقم لباس نیم تنه استین کوتاه مشکی با شلوار جین کوتاه مشکی و و سوییشرت مشکی با یه کیف کج مشکی. یه کتونی مشکی هم تنم کردم. موهامو باز گذاشتم و رژ قرمز زدم. ( تم مشکی زده کلا 😂)
اونم لباس دکمه دار مشکی و شلوار مشکی و کت تنش بود.
رفتیم و سوار ماشینم کرد و رفتیم رستوران به جونگ کوک گفتم : بدو جونگ کوک دیرمون شده .
اونجا سوییشتمو در اوردم و پیشبند ( لباس کار رستوران) رو تنم کردم جونگ کوک کتشون در اورد و لباس کار رو تنش کرد.
نهال اومد پیشمون و گفت : ا/ت بدو رییس ازم پرسید کجایی.
گفتم : فقط به من گیر داده!
گفت : اره خیلی هم بهت گیر میده..... بدویید.
( نیم ساعت بعد)
کارامونو کردیم و با جونگ کوک وایستاده بودیم و به درو دیوار نگاه می کردیم.
جونگ کوک گفت : ا/ت امروز می خوام ببرمت بیرون
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : کجا؟
گفت : خب دیگه سوپرایزه.........قبول کن دیگه ناراحت میشم قبول نکنی.
لبخند زدم و گفتم: باشه کی؟
گفت : بعد اینکه کارمون توی رستوران تموم شد.
گفتم : باشه
( 2 ساعت بعد)
ساعت 12 بود جونگ کوک اومد سمتم و گفت : از رییس اجازه گرفتم میتونیم بریم.
گفتم : چقدر زود ولی......
گفت : نوچ نوچ هیچی نگو بیا بریم.
اماده شدم و رفتیم توی ماشین.جلو پیش جونگ کوک نشستم و گفتم : امروز جلو بشینم.
گفت : بشین عش....
گفتم : چیزی می خوای بگی؟
گفت : نه نه.
راه افتادیم و چشام گرم شد و اروم خوابیدم.
بعد چند دقیقه که بیدار شدم جونگ کوک گفت : خب دیگه به موقع بیدار شدی رسیدیم.
درو ورمو نگاه کردم. یه جای سرسبز بود .
از ماشین پیاده شدم. درو ورم سرسبزه سرسبز بود.
داشتیم قدم میزنیم که دستامو باز کردمو چشامو بستم و لبخند زدم. راه میرفتم و میچرخیدم و از هوا لذت میبردم. جونگ کوک دستاش توی جیب شلوارش بود و با لبخند بهم نگاه می کرد برگشتم سمت جونگ کوک و به پشت راه می رفتم که جونگ کوک گفت : میوفتیا جلوتو نگاه کن.
برگشتم که دیدم یجا پر از گل جلومه رفتم سمت گلا و خم شدم و بوشون کردم.
جونگ کوک اومد سمتم و ازم عکس گرفت. از صدای گوشیش فهمیدم ازم عکس گرفته که بلند شدم و با اخم گفتم : چیکار کردی چرا ازم عکس گرفتی!!!!!
گوشی رو گرفت پشتش و سوت زد و گفت : اشکال داره از عشقم عکس گرفت ؟
اخم کیوتی کردم و گفتم : الان حسابتو میرسم.
بعد دویدم سمتش و ازم فرار میکرد. رفت وسط سبزه زار که برگشت و گفت : نمیتونی بگیریم.
بعد حولش دادم و نشستم بغلش و گوشیشو گرفتم و گفتم : چرا ازم عکس گرفتی نمیگی شاید بدم بیاد.
گوشیشو روشن کردم که دیدم رمز داره.
دستاشو گذاشت زیر سرشو چشاشو بست. بهش نگاه کردم و گفتم : رمزت چیه هر کلمه یا اسمی که بذهنم رسیدو زدم.
اروم گفت : ا/ت
گفتم : چی؟
گفتم : رمز گوشیم....... ا/ت هست.
گفتم : هوم...... فکرشو نکرده بودم.
وقتی گوشیش باز شد به خودم اومدم و گوشیشو گذاشتم کنار و گفتم : آییییییی...... من دارم چی کار می کنم ببخشید.
خندید و گفت : نه اشکال نداره که.
بعد بلند شدیم و گفت : اخ اخ ا/ت چقدر دلم می خواد بغلت کنم.
دست به سینه شدم و گفتم : خب..... پس بیا بگیرم.
بعد شروع کردم به دویدن و اونم اومد دنبالم. بهش گفتم : بدو دیگه نمی خوای بغلم کنی؟
گفت : ای شیطون الان می گیرمت.
دیگه رسیده بودیم وسط سبزه زارا. داشتم میدویدم که یهو از پشت بغلم کرد و باهم افتادیم زمین.
به بغل دراز کشیده بودیم و محکم از پشت بغلم کرده بود و گفت : بالاخره گرفتمت پیشی کوچولو.
گفتم : باشه باشه تو بردی خیلی محکم بغلم کردی داره دردم میاد.
اروم ولم کرد و برگشتم و به اسمون نگاه کردم.....تو چشام نگاه کرد و گفت : من خیلی دوست دارم ا/ت.
گفتم : خب...... منم دوست دارم.
۰۰۰۰۰
رفتم خوابیدم جونگ کوک روی مبل خوابید ولی احساس کردم که راحت نیست. رفتم پیشش و گفتم : جونگ کوک راحتی اگه راحت نیستی توی اتاق مامان بابام بخواب.
گفت : نه نه تو برو استراحت کن. من پیش تو هرجاییم که بخوابم راحتم.
لبخند زدم رفتم توی اتاقم و راحت خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم پیش جونگ کوک. اروم صداش کردم تا بیدار شد . گفتم : جونگ کوک پاشو بریم رستوران دیرمون میشه.
گفت : اگه حالت خوبه باشه بریم.
رفتم توی اتاقم لباس نیم تنه استین کوتاه مشکی با شلوار جین کوتاه مشکی و و سوییشرت مشکی با یه کیف کج مشکی. یه کتونی مشکی هم تنم کردم. موهامو باز گذاشتم و رژ قرمز زدم. ( تم مشکی زده کلا 😂)
اونم لباس دکمه دار مشکی و شلوار مشکی و کت تنش بود.
رفتیم و سوار ماشینم کرد و رفتیم رستوران به جونگ کوک گفتم : بدو جونگ کوک دیرمون شده .
اونجا سوییشتمو در اوردم و پیشبند ( لباس کار رستوران) رو تنم کردم جونگ کوک کتشون در اورد و لباس کار رو تنش کرد.
نهال اومد پیشمون و گفت : ا/ت بدو رییس ازم پرسید کجایی.
گفتم : فقط به من گیر داده!
گفت : اره خیلی هم بهت گیر میده..... بدویید.
( نیم ساعت بعد)
کارامونو کردیم و با جونگ کوک وایستاده بودیم و به درو دیوار نگاه می کردیم.
جونگ کوک گفت : ا/ت امروز می خوام ببرمت بیرون
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : کجا؟
گفت : خب دیگه سوپرایزه.........قبول کن دیگه ناراحت میشم قبول نکنی.
لبخند زدم و گفتم: باشه کی؟
گفت : بعد اینکه کارمون توی رستوران تموم شد.
گفتم : باشه
( 2 ساعت بعد)
ساعت 12 بود جونگ کوک اومد سمتم و گفت : از رییس اجازه گرفتم میتونیم بریم.
گفتم : چقدر زود ولی......
گفت : نوچ نوچ هیچی نگو بیا بریم.
اماده شدم و رفتیم توی ماشین.جلو پیش جونگ کوک نشستم و گفتم : امروز جلو بشینم.
گفت : بشین عش....
گفتم : چیزی می خوای بگی؟
گفت : نه نه.
راه افتادیم و چشام گرم شد و اروم خوابیدم.
بعد چند دقیقه که بیدار شدم جونگ کوک گفت : خب دیگه به موقع بیدار شدی رسیدیم.
درو ورمو نگاه کردم. یه جای سرسبز بود .
از ماشین پیاده شدم. درو ورم سرسبزه سرسبز بود.
داشتیم قدم میزنیم که دستامو باز کردمو چشامو بستم و لبخند زدم. راه میرفتم و میچرخیدم و از هوا لذت میبردم. جونگ کوک دستاش توی جیب شلوارش بود و با لبخند بهم نگاه می کرد برگشتم سمت جونگ کوک و به پشت راه می رفتم که جونگ کوک گفت : میوفتیا جلوتو نگاه کن.
برگشتم که دیدم یجا پر از گل جلومه رفتم سمت گلا و خم شدم و بوشون کردم.
جونگ کوک اومد سمتم و ازم عکس گرفت. از صدای گوشیش فهمیدم ازم عکس گرفته که بلند شدم و با اخم گفتم : چیکار کردی چرا ازم عکس گرفتی!!!!!
گوشی رو گرفت پشتش و سوت زد و گفت : اشکال داره از عشقم عکس گرفت ؟
اخم کیوتی کردم و گفتم : الان حسابتو میرسم.
بعد دویدم سمتش و ازم فرار میکرد. رفت وسط سبزه زار که برگشت و گفت : نمیتونی بگیریم.
بعد حولش دادم و نشستم بغلش و گوشیشو گرفتم و گفتم : چرا ازم عکس گرفتی نمیگی شاید بدم بیاد.
گوشیشو روشن کردم که دیدم رمز داره.
دستاشو گذاشت زیر سرشو چشاشو بست. بهش نگاه کردم و گفتم : رمزت چیه هر کلمه یا اسمی که بذهنم رسیدو زدم.
اروم گفت : ا/ت
گفتم : چی؟
گفتم : رمز گوشیم....... ا/ت هست.
گفتم : هوم...... فکرشو نکرده بودم.
وقتی گوشیش باز شد به خودم اومدم و گوشیشو گذاشتم کنار و گفتم : آییییییی...... من دارم چی کار می کنم ببخشید.
خندید و گفت : نه اشکال نداره که.
بعد بلند شدیم و گفت : اخ اخ ا/ت چقدر دلم می خواد بغلت کنم.
دست به سینه شدم و گفتم : خب..... پس بیا بگیرم.
بعد شروع کردم به دویدن و اونم اومد دنبالم. بهش گفتم : بدو دیگه نمی خوای بغلم کنی؟
گفت : ای شیطون الان می گیرمت.
دیگه رسیده بودیم وسط سبزه زارا. داشتم میدویدم که یهو از پشت بغلم کرد و باهم افتادیم زمین.
به بغل دراز کشیده بودیم و محکم از پشت بغلم کرده بود و گفت : بالاخره گرفتمت پیشی کوچولو.
گفتم : باشه باشه تو بردی خیلی محکم بغلم کردی داره دردم میاد.
اروم ولم کرد و برگشتم و به اسمون نگاه کردم.....تو چشام نگاه کرد و گفت : من خیلی دوست دارم ا/ت.
گفتم : خب...... منم دوست دارم.
۰۰۰۰۰
۲۳.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.