وقتی وسط دعوا بهت سیلی زد ۱
هایی..
من یونا دوست دختر ته هستم....
۱۹ سالمه و دانشجوی وکالت هستم...
پدرم و پدر تهیونگ شریک کارین و من و ته اینجوری باهم آشنا شدیم....
تهیونگ هم دانشجوی اقتصاده و یه چند ماهیه داره رو پروژه ی جدیدشون کار میکنه....
دیروز خونه پدر و مادر ته بودیم که دختر عموش هم اونجا بود....
اومد از قصد موهیتو شو ریخت رو لب تاپ ته.....
و ته هم بهش لبخند زد و گفت اشکالی نداره!
منم سر اون یکم باهاش سردم
....
_یونا...گشنمه!
+ساعت ۳ صبح گشنته؟ الان به من چه ربطی داره؟
_خیلیییی زیادد گشنمه میدونی...
+خب باشه....
نظرت درباره یه نودل قارچ چیه؟
_خوبه برو درستش کن....
+چشمممممم حتما...دستور نده به منا...
_خبببب میشه یه نودل درست کنید تا باهم بخوریم لطفا؟
+بله موسیو...
_خب برو...
یعنی بفرمایید....
همونجوری که لبخند رو لبم بود باخنده از پله ها پایین میرفتم که بدو بدو یونتان اومد طرفم...
+سلام عشقممممم.....
اومد تو بغلم و محکم بوسش کردم.....
رفتم اشپزخونه و دو بسته نودل درست کردم....
بعد که آماده شد
سس قارچ و ریختم روش و یه کوچولو سس سویا زدم....
برای نوشیدنی هم آب گازدار رو با سیروپ توت فرنگی مخلوط کردم....
همرو داخل یک سینی گذاشتم.....
از پله ها رفتم بالا و یونتان داشت دنبالم میومد دیدم ته هنوز در حال تحقیق و کاره....
+ته...من اوم...
که یهو یونتان پیچید جلوی پام و تعادلمو از دست دادم.....
نخوردم زمین فقط سینی یکم خم شد و یکم از نوشیدنی ها ریخت رو پروژه اصلی ته....
_چیکار میکنی...مگه کوریییییی؟(داد)
+.....
از جاش بلند شد و اومد طرفم....
_من الان با این پروژه چه غلطی کنم؟ها؟
+کلا رو دو تا از برگه هاش نوشیدنی ریخته...
چیه مگه...
_ساکت شو.....
+اون دختر عموی افریتت یه لیوان آبمیوه خالی کرد رو لپ تابت هیچی بهش نگفتی....بعد که من ریخ.....
اومد جلو و چسبیدم به دیوار....
اومد تو صورتم و با حرس لب زد:منو از این سگ تر نکن....(عصبی و اروم)
+چیه ناراحت ش.....
هنوز حرفم از دهنم نیومده بود بیرون که با دستش گلومو و گرفت و کوبوندتم ب دیوار....
با کوبیده شدنم به دیوار احساس کردم چشمام جایی و نمیبینه...
_چی شد یونا؟(نگران)
م..من نمیخواستم اینجوری کنم...
دستمو بردم پشت سرم و احساس کردم دستم خیس شد....
با دیدن خون توی دستم...
از ترس پاهام شل شد...
+خ..خونه؟
_یونا من نم...
که یکهو غش کرد و ته نزاشت بیوفتم و زمین،و گرفتم....
_یونا ....بلند شو!(اشگ)
.....بیمارستان.....
با احساس درد سرم چشمامو باز کردم و دیدم ته دستشو گذاشته تکیه گاه سرش و داره با خنده قشنگی بهم نگاه میکنه....
_خوبی عزیزم؟
و همینطور که یک قطره اشک از چشمش اومد پایین روشو بر گردوند..
_ی..یونا....
هر کاری میکنی بکن ولی روتو ازم بر نگردون(بغض)
من حاضرم هرکاری بکنم که دوباره بهم نگاه کنی.....
من یونا دوست دختر ته هستم....
۱۹ سالمه و دانشجوی وکالت هستم...
پدرم و پدر تهیونگ شریک کارین و من و ته اینجوری باهم آشنا شدیم....
تهیونگ هم دانشجوی اقتصاده و یه چند ماهیه داره رو پروژه ی جدیدشون کار میکنه....
دیروز خونه پدر و مادر ته بودیم که دختر عموش هم اونجا بود....
اومد از قصد موهیتو شو ریخت رو لب تاپ ته.....
و ته هم بهش لبخند زد و گفت اشکالی نداره!
منم سر اون یکم باهاش سردم
....
_یونا...گشنمه!
+ساعت ۳ صبح گشنته؟ الان به من چه ربطی داره؟
_خیلیییی زیادد گشنمه میدونی...
+خب باشه....
نظرت درباره یه نودل قارچ چیه؟
_خوبه برو درستش کن....
+چشمممممم حتما...دستور نده به منا...
_خبببب میشه یه نودل درست کنید تا باهم بخوریم لطفا؟
+بله موسیو...
_خب برو...
یعنی بفرمایید....
همونجوری که لبخند رو لبم بود باخنده از پله ها پایین میرفتم که بدو بدو یونتان اومد طرفم...
+سلام عشقممممم.....
اومد تو بغلم و محکم بوسش کردم.....
رفتم اشپزخونه و دو بسته نودل درست کردم....
بعد که آماده شد
سس قارچ و ریختم روش و یه کوچولو سس سویا زدم....
برای نوشیدنی هم آب گازدار رو با سیروپ توت فرنگی مخلوط کردم....
همرو داخل یک سینی گذاشتم.....
از پله ها رفتم بالا و یونتان داشت دنبالم میومد دیدم ته هنوز در حال تحقیق و کاره....
+ته...من اوم...
که یهو یونتان پیچید جلوی پام و تعادلمو از دست دادم.....
نخوردم زمین فقط سینی یکم خم شد و یکم از نوشیدنی ها ریخت رو پروژه اصلی ته....
_چیکار میکنی...مگه کوریییییی؟(داد)
+.....
از جاش بلند شد و اومد طرفم....
_من الان با این پروژه چه غلطی کنم؟ها؟
+کلا رو دو تا از برگه هاش نوشیدنی ریخته...
چیه مگه...
_ساکت شو.....
+اون دختر عموی افریتت یه لیوان آبمیوه خالی کرد رو لپ تابت هیچی بهش نگفتی....بعد که من ریخ.....
اومد جلو و چسبیدم به دیوار....
اومد تو صورتم و با حرس لب زد:منو از این سگ تر نکن....(عصبی و اروم)
+چیه ناراحت ش.....
هنوز حرفم از دهنم نیومده بود بیرون که با دستش گلومو و گرفت و کوبوندتم ب دیوار....
با کوبیده شدنم به دیوار احساس کردم چشمام جایی و نمیبینه...
_چی شد یونا؟(نگران)
م..من نمیخواستم اینجوری کنم...
دستمو بردم پشت سرم و احساس کردم دستم خیس شد....
با دیدن خون توی دستم...
از ترس پاهام شل شد...
+خ..خونه؟
_یونا من نم...
که یکهو غش کرد و ته نزاشت بیوفتم و زمین،و گرفتم....
_یونا ....بلند شو!(اشگ)
.....بیمارستان.....
با احساس درد سرم چشمامو باز کردم و دیدم ته دستشو گذاشته تکیه گاه سرش و داره با خنده قشنگی بهم نگاه میکنه....
_خوبی عزیزم؟
و همینطور که یک قطره اشک از چشمش اومد پایین روشو بر گردوند..
_ی..یونا....
هر کاری میکنی بکن ولی روتو ازم بر نگردون(بغض)
من حاضرم هرکاری بکنم که دوباره بهم نگاه کنی.....
۳۷.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.