فرشته من. part 33
دیدم ا.ت داره گریع میکنه
کوک:عشقم چیشده بهم بگو
ا.ت:ولم کن بهم دست نزن😭
کوک:عزیزم حدقل بگو چیه
ا.ت:تو میخوای با سول ازدواج کنی؟
کوک:نه کی این و گفته
ا.ت:همین الان سول با شماره ناشناس بهم زنگ زدو گفت بزودی منو عشقم کوکی با هم ازدواج میکنیم
کوک:نه بابا اون داره چرت میگه
ا.ت:نه بهت اعتماد ندارم
کوک:چ....چی ی....ینی تو به من اعتماد نداری؟
ا.ت:نه
کوک:اها باشه(ناراحت)
خیلی ناراحت شدم با حرفش و بغض گلومو گرفته بود رفتم تو اتاق و درو بستمو یواشکی گریه کردم
10دقیقه بعد
ویو ا.ت
جذاب وجدان گرفته بودم چون من بهش اعتماد داشتم ولی چون ازش ناراحت بودم گفتم که ندارم.رفتم توی اتاق پیشش
ا.ت:کوک عزیزم ببخشید حقیقتا من بهت اعتماد دارم و اون لحظه چون ناراحت بودم اون حرفارو زدم
کوک:میشه لطفا ترکم کنی؟
این حرفو که زد متوجه شدم که دلش میخواد نازشو بکشم منم همکاری کردم.
رفتم جلوش و روی پاهاش نشستمو دستامو دور گردنش حلقه کردمو لبشو بوسیدم.
ا.ت:عزیزم لطفا قهر نکن من میدونم که تو همیشه بهم راستشو میگی ازت معذرت میخوام.
دیدم که چیزی نگفته فقط یواشکی میخنده وقتی خندشو دیدم خوشحال شدمو به بوسیدنش ادامه دادم.
20دقیقه بعد
حدودا 20دقیقه شده بود که داشتم بی وقفه میبوسیدمش وقتی به خودم اومدم دیدم دستاشو دور کمرم حلقه کرده و داره باهام همکاری میکنه وقتی دیدمش که چه قیافه کیوت و راضی داره دلم نیومد بوسه رو تموم کنمو بیشتر میبوسیدمش
1ساعت بعد
از خواب بیدار شدم دیدم توی بغل کوکم و روی تخت خوابیدیم بلند شدمو کوکو بیدار کردم.
ا.ت:عزیزم؟بانیه کیوتم؟
داشتم صداش میزدم تا بیدار شه که یهو با سرعت برق منو رو تخت دراز کردو بغلم کرد.
کوک:از جات تکون نخور میدونی چن وقت بود تو بغلم حست نکرده بودم؟
داشتیم از اینکه توی بغل همیم لذت میبردیم که یهو...
کوک:عشقم چیشده بهم بگو
ا.ت:ولم کن بهم دست نزن😭
کوک:عزیزم حدقل بگو چیه
ا.ت:تو میخوای با سول ازدواج کنی؟
کوک:نه کی این و گفته
ا.ت:همین الان سول با شماره ناشناس بهم زنگ زدو گفت بزودی منو عشقم کوکی با هم ازدواج میکنیم
کوک:نه بابا اون داره چرت میگه
ا.ت:نه بهت اعتماد ندارم
کوک:چ....چی ی....ینی تو به من اعتماد نداری؟
ا.ت:نه
کوک:اها باشه(ناراحت)
خیلی ناراحت شدم با حرفش و بغض گلومو گرفته بود رفتم تو اتاق و درو بستمو یواشکی گریه کردم
10دقیقه بعد
ویو ا.ت
جذاب وجدان گرفته بودم چون من بهش اعتماد داشتم ولی چون ازش ناراحت بودم گفتم که ندارم.رفتم توی اتاق پیشش
ا.ت:کوک عزیزم ببخشید حقیقتا من بهت اعتماد دارم و اون لحظه چون ناراحت بودم اون حرفارو زدم
کوک:میشه لطفا ترکم کنی؟
این حرفو که زد متوجه شدم که دلش میخواد نازشو بکشم منم همکاری کردم.
رفتم جلوش و روی پاهاش نشستمو دستامو دور گردنش حلقه کردمو لبشو بوسیدم.
ا.ت:عزیزم لطفا قهر نکن من میدونم که تو همیشه بهم راستشو میگی ازت معذرت میخوام.
دیدم که چیزی نگفته فقط یواشکی میخنده وقتی خندشو دیدم خوشحال شدمو به بوسیدنش ادامه دادم.
20دقیقه بعد
حدودا 20دقیقه شده بود که داشتم بی وقفه میبوسیدمش وقتی به خودم اومدم دیدم دستاشو دور کمرم حلقه کرده و داره باهام همکاری میکنه وقتی دیدمش که چه قیافه کیوت و راضی داره دلم نیومد بوسه رو تموم کنمو بیشتر میبوسیدمش
1ساعت بعد
از خواب بیدار شدم دیدم توی بغل کوکم و روی تخت خوابیدیم بلند شدمو کوکو بیدار کردم.
ا.ت:عزیزم؟بانیه کیوتم؟
داشتم صداش میزدم تا بیدار شه که یهو با سرعت برق منو رو تخت دراز کردو بغلم کرد.
کوک:از جات تکون نخور میدونی چن وقت بود تو بغلم حست نکرده بودم؟
داشتیم از اینکه توی بغل همیم لذت میبردیم که یهو...
۷.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.