پارت چهارم
پارت چهارم
دخترا از رختکن درمیان*
فرانکی:هی دوروتی چیزیت نشه؟آفتاب داره غروب میکنه
دوروتی:هرچقدر سن بالاتر بره به آفتاب مقاوم تر میشیم...الان من چیزیم نمیشه توی غروب....اما الکس ازم کوچیکتره پس براش یکمی خطرناکه
ملودی:نمیدونستم
تنتو:هی بچه ها من بازی نمیکنم
تنتو میره و پیش الکس میشینه*
تنتو حرف میزنه اما الکس اهمیتی نمیده*
بچه ها به دو گروه تقسیم میشن*
طی بازی الکس به ملودی زل زده بود و تنتو کمی فشاری شدت بود*
ملودی:عع...
دوروتی با ساعد توپ رو جمع میکنه*
فرانکی: ملودی هواست باشه بستنیو نبازی
ملودی:چرا شرط خودتو میندازی گردن من آخه...
فرانکی: هاهاها
کلئو ضربه ی محکمی میزنه که یوری جلوشو میگیره*
روند بازی همینطور ادامه پیدا میکنه تا بچه ها خسته میشن و میشینن*
کلودین:هی بچه ها...چرا دانش آموز جدید نیومد؟
یوری:حتما تو دفتر مدیره...ماعم بهتره برگردیم خوابگاه!
بچه ها سری تکون میدن و به سمت رختکن میرن*
همه ی بچه ها لباساشونو عوض میکنن و به طرف خوابگاه میرن اما ملودی بعد از عوض کردن لباس به سمت پشتبوم میره و میشینه و به ماه نگاه میکنه*
فردی دستشو روی شونه ی ملودی میزاره و ملودی با ترس برمیگرده و بعد از دیدن فرد نفس عمیقی میکشه*
ملودی:الکس...تویی؟
الکس:اینجا چیکار میکنی؟
ملودی:ماه رو نگاه میکنم
الکس:آره ماه خیلی قشنگه...
ملودی:من از ماه واقعا خوشم میاد....
الکس با لبخند نگاه میکنه*
ملودی:...
"ادامه دارد....."
دخترا از رختکن درمیان*
فرانکی:هی دوروتی چیزیت نشه؟آفتاب داره غروب میکنه
دوروتی:هرچقدر سن بالاتر بره به آفتاب مقاوم تر میشیم...الان من چیزیم نمیشه توی غروب....اما الکس ازم کوچیکتره پس براش یکمی خطرناکه
ملودی:نمیدونستم
تنتو:هی بچه ها من بازی نمیکنم
تنتو میره و پیش الکس میشینه*
تنتو حرف میزنه اما الکس اهمیتی نمیده*
بچه ها به دو گروه تقسیم میشن*
طی بازی الکس به ملودی زل زده بود و تنتو کمی فشاری شدت بود*
ملودی:عع...
دوروتی با ساعد توپ رو جمع میکنه*
فرانکی: ملودی هواست باشه بستنیو نبازی
ملودی:چرا شرط خودتو میندازی گردن من آخه...
فرانکی: هاهاها
کلئو ضربه ی محکمی میزنه که یوری جلوشو میگیره*
روند بازی همینطور ادامه پیدا میکنه تا بچه ها خسته میشن و میشینن*
کلودین:هی بچه ها...چرا دانش آموز جدید نیومد؟
یوری:حتما تو دفتر مدیره...ماعم بهتره برگردیم خوابگاه!
بچه ها سری تکون میدن و به سمت رختکن میرن*
همه ی بچه ها لباساشونو عوض میکنن و به طرف خوابگاه میرن اما ملودی بعد از عوض کردن لباس به سمت پشتبوم میره و میشینه و به ماه نگاه میکنه*
فردی دستشو روی شونه ی ملودی میزاره و ملودی با ترس برمیگرده و بعد از دیدن فرد نفس عمیقی میکشه*
ملودی:الکس...تویی؟
الکس:اینجا چیکار میکنی؟
ملودی:ماه رو نگاه میکنم
الکس:آره ماه خیلی قشنگه...
ملودی:من از ماه واقعا خوشم میاد....
الکس با لبخند نگاه میکنه*
ملودی:...
"ادامه دارد....."
۱.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.