رمان زندگی ناعادلانه پارت¹⁴
_رمان زندگی ناعادلانه پارت¹⁴_
ویو ا.ت فردا صبح
با صدای الارم گوشی از خواب بیدار شدم
واقعا حالم خوب نبود،کلی حس چرت داشتم،حالت تهوع،سرگیجه،بدن درد و کلی حس دیگه..
ولی چون روزای اول درس خوندن من تو اون مدرسه بود،اگه امروز نمیرفتم بد میشد..
به زور از تخت خواب بیدار شدم،رفتم اماده شدم و چون دیر کرده بودم بخاطر حال بدم چیزی نخوردم و راه افتادم..
ویو جئون
از خواب بیدار شدم،رفتم پایین ا.ت رو دیدم،میخواستم برم سوال پیچش کنم تا بهم بگه که دیدم حالش خوب نیست،رنگش پریده
نگرانش شدم با خودم گفتم رفتم مدرسه ازش میپرسم..
اماده شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم.
ویو ا.ت
رسیدم به مدرسه،رفتم سر کلاس نشستم ولی حالم بدتر شد،کلاس شروع شد، بزور خودمو نگه داشتم تا این زنگ تموم بشه..
ویو جئون
رفتم سر کلاس ا.ت رو دیدم که رنگ و روش پریده بود،نگرانش شدم خواستم برم باهاش حرف بزنم که دیدم کلاس شروع شد،منتظر بودم کلاس تموم شه..
پایان زنگ..
ویو ا.ت:دیگه تحمل نداشتم حالم لحظه به لحظه داشت بدتر میشد،بدو بدو رفتم حیاط تا یکم هوا بخورم شاید حالم بهتر بشه..
ویو جئون
کلاس تموم شد،رفتم تا با ا.ت حرف بزنم که دیدم دویید و رفت،دنبالش رفتم
دیدم رفت حیاط داشت میرفتم نزدیکش تا باهاش حرف بزنم..
ویو ا.ت
رفتم یگوشه تو حیاط و نفس های عمیق می کشیدم و که یلحظه چشامام سیاهی رفتم و..
ویو جئون
دیدم ا.ت بیهوش افتاد،دوییدم سمتش و برش داشتم،به راننده زنگ زدم که بیاد ا.ت رو ببریم بیمارستان..
راننده:اقا،بله کاری داشتین؟!
_ا.ت بیهوش شده باید ببریمش بیمارستان(نگران)
راننده در ماشینو باز کرد و ا.ت رو گذاشتن تو ماشین..
چندمین بعد..
ویو جئون
ا.ت رو بردیم بیمارستان،بعد چندمین دکتر اومد و گفت
دکتر:حال بیمارتون خوبه،فقط ضعف کرده بودن،مراقبش باشین تا غذاهای مقوی بخوره حالش بهتر میشه
بعداز حرف دکتر ارامش گرفتم و استرسم رفت
_حتما
(این پارت زیاد شد)
پایان پارت¹⁴
ویو ا.ت فردا صبح
با صدای الارم گوشی از خواب بیدار شدم
واقعا حالم خوب نبود،کلی حس چرت داشتم،حالت تهوع،سرگیجه،بدن درد و کلی حس دیگه..
ولی چون روزای اول درس خوندن من تو اون مدرسه بود،اگه امروز نمیرفتم بد میشد..
به زور از تخت خواب بیدار شدم،رفتم اماده شدم و چون دیر کرده بودم بخاطر حال بدم چیزی نخوردم و راه افتادم..
ویو جئون
از خواب بیدار شدم،رفتم پایین ا.ت رو دیدم،میخواستم برم سوال پیچش کنم تا بهم بگه که دیدم حالش خوب نیست،رنگش پریده
نگرانش شدم با خودم گفتم رفتم مدرسه ازش میپرسم..
اماده شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم.
ویو ا.ت
رسیدم به مدرسه،رفتم سر کلاس نشستم ولی حالم بدتر شد،کلاس شروع شد، بزور خودمو نگه داشتم تا این زنگ تموم بشه..
ویو جئون
رفتم سر کلاس ا.ت رو دیدم که رنگ و روش پریده بود،نگرانش شدم خواستم برم باهاش حرف بزنم که دیدم کلاس شروع شد،منتظر بودم کلاس تموم شه..
پایان زنگ..
ویو ا.ت:دیگه تحمل نداشتم حالم لحظه به لحظه داشت بدتر میشد،بدو بدو رفتم حیاط تا یکم هوا بخورم شاید حالم بهتر بشه..
ویو جئون
کلاس تموم شد،رفتم تا با ا.ت حرف بزنم که دیدم دویید و رفت،دنبالش رفتم
دیدم رفت حیاط داشت میرفتم نزدیکش تا باهاش حرف بزنم..
ویو ا.ت
رفتم یگوشه تو حیاط و نفس های عمیق می کشیدم و که یلحظه چشامام سیاهی رفتم و..
ویو جئون
دیدم ا.ت بیهوش افتاد،دوییدم سمتش و برش داشتم،به راننده زنگ زدم که بیاد ا.ت رو ببریم بیمارستان..
راننده:اقا،بله کاری داشتین؟!
_ا.ت بیهوش شده باید ببریمش بیمارستان(نگران)
راننده در ماشینو باز کرد و ا.ت رو گذاشتن تو ماشین..
چندمین بعد..
ویو جئون
ا.ت رو بردیم بیمارستان،بعد چندمین دکتر اومد و گفت
دکتر:حال بیمارتون خوبه،فقط ضعف کرده بودن،مراقبش باشین تا غذاهای مقوی بخوره حالش بهتر میشه
بعداز حرف دکتر ارامش گرفتم و استرسم رفت
_حتما
(این پارت زیاد شد)
پایان پارت¹⁴
۳.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.