پارت 9
پارت 9
تهیون از پشت دنبالشون میکرد تا اینکه... بومگیو فهمید که اون دنبالشون؛
تهیون همون جایی که بود خشکش زد! بومگیو: نیکی یه لحظه همینجا وایسا.
بومگیو: کانگ تهیوننن! چرا دست از سرم بر نمیداری؟ مدرسه بس نیس برات؟
میخوای هر روز بیام دم در خونتون اذیتم کنی بعد برم!؟ ( با بغض 🥲)
تهیون: من... من واقعا ... واقعا نمیخوام که...
بومگیو: بابا من نه میخوام ازم معذرت بخوای نه میخوام دیگه ببینمت!
میدونستی... من قبلا عاشق مدرسه بودم ، اما از زمانی که تو به بچها گفتی من یتیمم همه مسخرم میکنن، اذیتم میکنن، ... چون تو بهشون گفتی من پدر و مادر ندارم! خودتو نبین انقد راحت داری زندگی میکنی! تو حداقل تو ناز و نعمت بزرگ شدی ... اونوقت من چی؟ من هر روز باید درس بخونم، برم سر کار، ... پس لطفا ولم کننننننن!!
بومگیو زد زیر گریه و دوباره احساس کرد که تو اغوش یه نفر داره گریه میکنه!
بومگیو: چرا باز تو بغلش انقد ارومم؟ این کیه؟ نیکی که خیلی دور تر از اینجاست؟ نکنه که...
تهیون از پشت دنبالشون میکرد تا اینکه... بومگیو فهمید که اون دنبالشون؛
تهیون همون جایی که بود خشکش زد! بومگیو: نیکی یه لحظه همینجا وایسا.
بومگیو: کانگ تهیوننن! چرا دست از سرم بر نمیداری؟ مدرسه بس نیس برات؟
میخوای هر روز بیام دم در خونتون اذیتم کنی بعد برم!؟ ( با بغض 🥲)
تهیون: من... من واقعا ... واقعا نمیخوام که...
بومگیو: بابا من نه میخوام ازم معذرت بخوای نه میخوام دیگه ببینمت!
میدونستی... من قبلا عاشق مدرسه بودم ، اما از زمانی که تو به بچها گفتی من یتیمم همه مسخرم میکنن، اذیتم میکنن، ... چون تو بهشون گفتی من پدر و مادر ندارم! خودتو نبین انقد راحت داری زندگی میکنی! تو حداقل تو ناز و نعمت بزرگ شدی ... اونوقت من چی؟ من هر روز باید درس بخونم، برم سر کار، ... پس لطفا ولم کننننننن!!
بومگیو زد زیر گریه و دوباره احساس کرد که تو اغوش یه نفر داره گریه میکنه!
بومگیو: چرا باز تو بغلش انقد ارومم؟ این کیه؟ نیکی که خیلی دور تر از اینجاست؟ نکنه که...
۲.۵k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.