بی بی عباس همیشه چند تا بولکه داشت بولکه های سفالی لعاب ن
بی بی عباس همیشه چند تا بولکه داشت بولکه های سفالی لعاب نشده یا نصفه لعاب دار
همیشه توی بولکه ها پر بود از انگور های له شده ای که قرار بود سرکه بشند
بچه ها نباید هیچ وقت سر بولکه ها می رفتند که نکنه اون پارچه ی چیت گل گلی روی بولکه که با دقت با رقشنه ی پارچه ای محکم شده بود کنار می رفتو دست بچه هایی که لابد پاک هم نبود بهشون می خوردو اونوقت بیا و..
زیر زمین با پله های اجری نم دار ؛؛اصلا بناشو گذاشته بود برای بولکه و انگور های اویزونو سیرهای نخ شده و فلفل های سبزی که تا قرمز نمی شدن حق پایین اومدن نداشتند از میون دیوار
بی بی گفته بود:
اگه یکی از شماها پاشو بزاره روی پله ها من خبر دار میشم.
یعنی ؛
همون وقت اجرهای نم دار و لق شده
به گوش بی بی عباس می رسوندن که وخی نشستی که چه ؟الانه که مهر سرکه تو بشکونند.
بی بی عباس که هیچ وقت نفهمیدیم چرا اسم یکی از نوه ها روش بودو انگار نه انگار که بی بی منو نسرین و مریمو و پری و زهره و ... و.فقط بی بی عباس بود ؛عجیب حواسش به زیر زمینش بودو بیشتر از اون به بولکه های سرکه اش
تا روزی که بالاخره من پله های اجری رو پایین رفتم
اون روز با خودم هزار جور حساب کتاب کردم که اروم آروم پایین برم یا جلد جلد
که تا پله ها بخواند بفهمند برسم پایینو
سر از راز زیر زمین دربیارم
بالاخره تصمیم گرفتم دستامو بگیرم به دیواره ی نمور پله ها و تا میشه پامو وسط اجرا نزارم..تونستم و
بی صدا پایین رسیدم
زیر زمین پر بود از همه ی اونچیزایی که زمستون بی بی مشت مشت کف دستمون می ریخت
اما
من فقط می خواستم برم سر بولکه ها. پارچه رو کنار زدم بوی تیزی با کلی پشه های ریز خورد توی صورتم
دستمو تا آرنج کردم توی بولکه و انگورا رو بهم زدم انگار این شده بود یه عقده
دستم که به خارش و سوز افتاداز بولکه بیرون کشیدمو
پارچه رو روی لبه اش محکم کردم
و میون پشه های کوچیک پخش و پلای هوای نم دار زیر زمین نفس راحتی کشیدم و زدم بیرون
اونسال بی بی عباس نفهمید که کی رفته بود سر بولکه
اما هر چی بود سال خوبی شد برای نوه های پسر بی بی مخصوصا عباس
نمی دونم چی شد که وقتی بی بی خواست بولکه سرکه رو خالی کنه تو پاشور حوض عباس دستشو گرفت سرکه رو بو کردو گفت
بی بی نریزچاه می گیره بزار من با بچه ها می برم تو کوچه میریزم
بی بی بولکه رو داد دست عباس و ..
حالا خیلی ساله نه دیگه بولکه می بینم نه از اون سرکه ها نه ...نه حتی خنده های اون چند روز بعدِ نوه های پسر بی بی رو
مخصوصا عباس
#شهره_مرشدی
همیشه توی بولکه ها پر بود از انگور های له شده ای که قرار بود سرکه بشند
بچه ها نباید هیچ وقت سر بولکه ها می رفتند که نکنه اون پارچه ی چیت گل گلی روی بولکه که با دقت با رقشنه ی پارچه ای محکم شده بود کنار می رفتو دست بچه هایی که لابد پاک هم نبود بهشون می خوردو اونوقت بیا و..
زیر زمین با پله های اجری نم دار ؛؛اصلا بناشو گذاشته بود برای بولکه و انگور های اویزونو سیرهای نخ شده و فلفل های سبزی که تا قرمز نمی شدن حق پایین اومدن نداشتند از میون دیوار
بی بی گفته بود:
اگه یکی از شماها پاشو بزاره روی پله ها من خبر دار میشم.
یعنی ؛
همون وقت اجرهای نم دار و لق شده
به گوش بی بی عباس می رسوندن که وخی نشستی که چه ؟الانه که مهر سرکه تو بشکونند.
بی بی عباس که هیچ وقت نفهمیدیم چرا اسم یکی از نوه ها روش بودو انگار نه انگار که بی بی منو نسرین و مریمو و پری و زهره و ... و.فقط بی بی عباس بود ؛عجیب حواسش به زیر زمینش بودو بیشتر از اون به بولکه های سرکه اش
تا روزی که بالاخره من پله های اجری رو پایین رفتم
اون روز با خودم هزار جور حساب کتاب کردم که اروم آروم پایین برم یا جلد جلد
که تا پله ها بخواند بفهمند برسم پایینو
سر از راز زیر زمین دربیارم
بالاخره تصمیم گرفتم دستامو بگیرم به دیواره ی نمور پله ها و تا میشه پامو وسط اجرا نزارم..تونستم و
بی صدا پایین رسیدم
زیر زمین پر بود از همه ی اونچیزایی که زمستون بی بی مشت مشت کف دستمون می ریخت
اما
من فقط می خواستم برم سر بولکه ها. پارچه رو کنار زدم بوی تیزی با کلی پشه های ریز خورد توی صورتم
دستمو تا آرنج کردم توی بولکه و انگورا رو بهم زدم انگار این شده بود یه عقده
دستم که به خارش و سوز افتاداز بولکه بیرون کشیدمو
پارچه رو روی لبه اش محکم کردم
و میون پشه های کوچیک پخش و پلای هوای نم دار زیر زمین نفس راحتی کشیدم و زدم بیرون
اونسال بی بی عباس نفهمید که کی رفته بود سر بولکه
اما هر چی بود سال خوبی شد برای نوه های پسر بی بی مخصوصا عباس
نمی دونم چی شد که وقتی بی بی خواست بولکه سرکه رو خالی کنه تو پاشور حوض عباس دستشو گرفت سرکه رو بو کردو گفت
بی بی نریزچاه می گیره بزار من با بچه ها می برم تو کوچه میریزم
بی بی بولکه رو داد دست عباس و ..
حالا خیلی ساله نه دیگه بولکه می بینم نه از اون سرکه ها نه ...نه حتی خنده های اون چند روز بعدِ نوه های پسر بی بی رو
مخصوصا عباس
#شهره_مرشدی
۲.۲k
۱۲ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.