درخواستی
وقتی روی دخترش حساس بود ولی دخترش دوست پسر داشت...
شخصیت ها:لیونا(زن یونگی)= اریل:(دختر یونگی و لیونا)
اریل...یه فرشته بود....فرشته طبیعت و محافظ،یونگی و لیونا بخاطر مهربونی و بخشندگیزیادش بهش میگفتن اریل .....اریل دختری با موهایی به رنگ خورشید و چشمای به سیاهی شب بود.....یونگی بشدت روی اریل حساس بود......و این اتفاق هم نباید میوفتاد...فلش بک..
اریل با سوک دوست پسرش دعوا کرده بود.. اونا ۱۸ سالشون بود...سوک اریل رو دیوونه وار دوست داشت و این یه هوس نبود...از سن ۱۲ سالگی به اریل این حسو داشت.....اریل هم حسش بهش متقابل بود ولی یک مانع وجود داشت...که اونم یونگی بود........اریل و سوک امروز قرار داشتن....و یونگی به اریل شک کرده بود...ولی لیونا خبر داشت....یونگی ویو
این چند روز اریل خیلی مشکوک میزنه،باید گوشیشو چک کنم(واقعیت نیست و فیکه اومدین فحش دادین ،جنبه داشته باشیو لطفا عزیزانم) پس اروم به سمت اتاقش خیز برداشتم ....درو باز کردم و جوری که متوجه نشه گوشیشو برداشتم و رمزو زدم...که پیاماش با ظاهرا با یه پسر رو دیدم......_کجایی تو؟چرا ج نمیدی؟ +بابام اومده بود انتظار داریبگم بابا دوست پسرم بود؟خیلی حساسه
_منطقی بود،بیا فردا همو ببینیم ... +اوکیمیبینمت
واقعا؟دوس پسر؟قرار؟اینا چه صیغه این ...هم نشون اون پسره میدم هم نشون تو خانم کوچولو و با گذاشتن گوشیش روی میزش از اتاق خارج شدم به سمت لیونا رفتم...
یونگی:تو میدونستی اریل دوس پسر داره؟
لیونا:چی؟امم معلومه که نه
یونگی:دروغ نگو میدونم ک میدونستی...چرا بهم نگفتی...
لیونا نفس عمیقی کشید
لیونا:چون ازم خواست بهت نگم و دوست ندارم اعتمادشو خراب کنم...
و با گفتن این اون محل رو ترک کرد....
یونگی عصبی بود.... ولی باید تحمل میکرد...
پرش زمانی...
اریل
استایلم کیوت بود....دامن راه راه صورتی سفید و هودی کیوت کی روی دامن بود...کیفی که کیف موردعلاقه ام بود... با بوتای صورتیم پوشیدم و با برداشتن گوشیم خونه رو ترک کردم
با رسیدن به کافه برای سوک دست تکون دادم....روی صندلی نشستم ک مشغول گفت گو شدیم....که لحظه ای سوک به سمت سرویس حرکت کرد و صدای داد و بیداد بلند شد....متوجه شدم صدای سوکه... ولی اون صدا...بابا بود.....هردوشون بیرون اومدن و داشتن بحث میکردن که با دادی که زدم متوقف شدن..
اریل:لطفا ساکت باشید،اینجا مکان عمومیه...در ضمن بحثاتونو بیرون ادامه بدید ..
با این حرف کافه رو ترک کرد که یونگی و سوک دنبالش رفتن.... ولی متاسفانه ماشین به سمت اریل میومد... و یهو بهش برخورد کرد....
هردو تو شوک بدی بودن....
پرش زمانی بعد از عمل اریل.
دکتر:عمل موفقیت امیز بود....شوک بدی از لحاظ روحی بهشون وارد شده بود...لطفا برای انجام بقیه کار ها به حساب داری مراجعه کنید...
سوک:اریل،دارم میرم میدونم خیلی نامرد بودم...ولی میخوام برم زمانی برگردم که فراهم کردن همه چیز برات ممکن باشه...فردا میرم...و برمیگردم....دوستت دارم
اریل:منم دوستت دارم اوپا،امیدوارم زود تر ببینیم همو...
سوک با گفتن این حرفا اتاق رو ترک کرد... و یونگی وارد شد ،سوک به یونگی لبخندی زد و یونگی هم لبخندی تحویلش داد....
یونگی:خب اینجا چی داریم،یه خانم اسیب دیده که یه سری پنهان کاری کرده بوده...
اریل:باباااا اینجوری نگو میدونم بهت بگم هم تو هیجوقت اجازه هیج کاری نمیدی...حتی عاشق شدن...انگار دختر بودن جرمه..
یونگی:اینجوری نگو،این سری ولی فرق داره راضی شدم تو سوک با هم باشید...
اریل:داره میره امریکا تا وقتی برگرده بتونه برای من زندگی خوبی بسازه...
یونگی:امیدوارم.
پرش زمانی سه سال بعد...
تو یه این سه سال ا.ت به کمک یونگی تونست یکی از سهام داران شرکت یونگی بشه...و نقش خیلی مهمی هم توی شرکت داشت... ۲۱ سالش بود...سه سال گذشته بود ولی خبری از سوک نبود...امروز جلسه داشتن...بعد جلسه اریل در حالی که کتش رو صاف میکرد موهاشو کنار زد که در به صدا در اومد...
اریل:بفرمایین
که در باز شد و اریل هنوز در حال مرتب کردن موهاش بود....که سرش رو برگردوند و شوک بهش وارد شد که اون فرد نزدیک اریل شد و بوسه ای روی لبش گذاشت...
سوک:هنوزم مثل قبل خوشگلی ،سنیوریتا...
..........
یونگی:تبریک میگمممممممم
سوکجین:بچه ها چقدر زود بزرگ میشننننن
و از روزی که سوک پا در دفتر اریل گذاشت ماجرای ما شروع شد...
پایان
میدونم خیلی چرت بوددد ببخشید
شخصیت ها:لیونا(زن یونگی)= اریل:(دختر یونگی و لیونا)
اریل...یه فرشته بود....فرشته طبیعت و محافظ،یونگی و لیونا بخاطر مهربونی و بخشندگیزیادش بهش میگفتن اریل .....اریل دختری با موهایی به رنگ خورشید و چشمای به سیاهی شب بود.....یونگی بشدت روی اریل حساس بود......و این اتفاق هم نباید میوفتاد...فلش بک..
اریل با سوک دوست پسرش دعوا کرده بود.. اونا ۱۸ سالشون بود...سوک اریل رو دیوونه وار دوست داشت و این یه هوس نبود...از سن ۱۲ سالگی به اریل این حسو داشت.....اریل هم حسش بهش متقابل بود ولی یک مانع وجود داشت...که اونم یونگی بود........اریل و سوک امروز قرار داشتن....و یونگی به اریل شک کرده بود...ولی لیونا خبر داشت....یونگی ویو
این چند روز اریل خیلی مشکوک میزنه،باید گوشیشو چک کنم(واقعیت نیست و فیکه اومدین فحش دادین ،جنبه داشته باشیو لطفا عزیزانم) پس اروم به سمت اتاقش خیز برداشتم ....درو باز کردم و جوری که متوجه نشه گوشیشو برداشتم و رمزو زدم...که پیاماش با ظاهرا با یه پسر رو دیدم......_کجایی تو؟چرا ج نمیدی؟ +بابام اومده بود انتظار داریبگم بابا دوست پسرم بود؟خیلی حساسه
_منطقی بود،بیا فردا همو ببینیم ... +اوکیمیبینمت
واقعا؟دوس پسر؟قرار؟اینا چه صیغه این ...هم نشون اون پسره میدم هم نشون تو خانم کوچولو و با گذاشتن گوشیش روی میزش از اتاق خارج شدم به سمت لیونا رفتم...
یونگی:تو میدونستی اریل دوس پسر داره؟
لیونا:چی؟امم معلومه که نه
یونگی:دروغ نگو میدونم ک میدونستی...چرا بهم نگفتی...
لیونا نفس عمیقی کشید
لیونا:چون ازم خواست بهت نگم و دوست ندارم اعتمادشو خراب کنم...
و با گفتن این اون محل رو ترک کرد....
یونگی عصبی بود.... ولی باید تحمل میکرد...
پرش زمانی...
اریل
استایلم کیوت بود....دامن راه راه صورتی سفید و هودی کیوت کی روی دامن بود...کیفی که کیف موردعلاقه ام بود... با بوتای صورتیم پوشیدم و با برداشتن گوشیم خونه رو ترک کردم
با رسیدن به کافه برای سوک دست تکون دادم....روی صندلی نشستم ک مشغول گفت گو شدیم....که لحظه ای سوک به سمت سرویس حرکت کرد و صدای داد و بیداد بلند شد....متوجه شدم صدای سوکه... ولی اون صدا...بابا بود.....هردوشون بیرون اومدن و داشتن بحث میکردن که با دادی که زدم متوقف شدن..
اریل:لطفا ساکت باشید،اینجا مکان عمومیه...در ضمن بحثاتونو بیرون ادامه بدید ..
با این حرف کافه رو ترک کرد که یونگی و سوک دنبالش رفتن.... ولی متاسفانه ماشین به سمت اریل میومد... و یهو بهش برخورد کرد....
هردو تو شوک بدی بودن....
پرش زمانی بعد از عمل اریل.
دکتر:عمل موفقیت امیز بود....شوک بدی از لحاظ روحی بهشون وارد شده بود...لطفا برای انجام بقیه کار ها به حساب داری مراجعه کنید...
سوک:اریل،دارم میرم میدونم خیلی نامرد بودم...ولی میخوام برم زمانی برگردم که فراهم کردن همه چیز برات ممکن باشه...فردا میرم...و برمیگردم....دوستت دارم
اریل:منم دوستت دارم اوپا،امیدوارم زود تر ببینیم همو...
سوک با گفتن این حرفا اتاق رو ترک کرد... و یونگی وارد شد ،سوک به یونگی لبخندی زد و یونگی هم لبخندی تحویلش داد....
یونگی:خب اینجا چی داریم،یه خانم اسیب دیده که یه سری پنهان کاری کرده بوده...
اریل:باباااا اینجوری نگو میدونم بهت بگم هم تو هیجوقت اجازه هیج کاری نمیدی...حتی عاشق شدن...انگار دختر بودن جرمه..
یونگی:اینجوری نگو،این سری ولی فرق داره راضی شدم تو سوک با هم باشید...
اریل:داره میره امریکا تا وقتی برگرده بتونه برای من زندگی خوبی بسازه...
یونگی:امیدوارم.
پرش زمانی سه سال بعد...
تو یه این سه سال ا.ت به کمک یونگی تونست یکی از سهام داران شرکت یونگی بشه...و نقش خیلی مهمی هم توی شرکت داشت... ۲۱ سالش بود...سه سال گذشته بود ولی خبری از سوک نبود...امروز جلسه داشتن...بعد جلسه اریل در حالی که کتش رو صاف میکرد موهاشو کنار زد که در به صدا در اومد...
اریل:بفرمایین
که در باز شد و اریل هنوز در حال مرتب کردن موهاش بود....که سرش رو برگردوند و شوک بهش وارد شد که اون فرد نزدیک اریل شد و بوسه ای روی لبش گذاشت...
سوک:هنوزم مثل قبل خوشگلی ،سنیوریتا...
..........
یونگی:تبریک میگمممممممم
سوکجین:بچه ها چقدر زود بزرگ میشننننن
و از روزی که سوک پا در دفتر اریل گذاشت ماجرای ما شروع شد...
پایان
میدونم خیلی چرت بوددد ببخشید
۶۲.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.