قرنطینه پارت۳
قرنطینه پارت ۳_ باخودم گفتم سخته که گوشی نداری بیرونم نمی تونی بری ای بابا ولی با خودم گفتم ناتالی دختر ۶ میلیون دلار چیز کمی نیست اومدی بیرون یه کسب و کار یه خونه یه ماشین با کلی چیز دیگه گیرت میاد سریع گفتم باشه زنه گفت خوبه پس فردا راس ساعت ۷ صبح در همین مکان میبینمت یادت نره فقط یک وسیله.
با شادی اومدم خونه به خانواده و دوستام گفتم تا ۶ ماه نیستم بعد رفتم سراغ اتاقم که یک چیزی بردارم، برام خیلی سخت بود که چی بردارم که به دردم بخوره با خودم گفتم ساعت نه حتما اونجا ساعت داره، رژ اخه به چه دردی میخوره هی گشتم گشتم گشتم تا رسیدم به یه کتاب که هم بزرگ بود هم نخونده بودم و عالی بود برش داشتم اسم کتاب قرنطینه بود سریع گذاشتم تو کیف و خوابیدم فردا سریع پاشدم و حاضر شدم رفتم به همون جا زنه بهم گفت سلام مجدد اسم من مایلین حالا با من بیا تا بریم داخل اتاق مخصوص گفتم اینجا که یه اتاق کوچیک هیچ دری نداره که مایلین یه لبخند زد و یکی از اجر های اتاق رو فشار داد یکدفعه یه در جلوم ظاهر شد رفتم داخل
با شادی اومدم خونه به خانواده و دوستام گفتم تا ۶ ماه نیستم بعد رفتم سراغ اتاقم که یک چیزی بردارم، برام خیلی سخت بود که چی بردارم که به دردم بخوره با خودم گفتم ساعت نه حتما اونجا ساعت داره، رژ اخه به چه دردی میخوره هی گشتم گشتم گشتم تا رسیدم به یه کتاب که هم بزرگ بود هم نخونده بودم و عالی بود برش داشتم اسم کتاب قرنطینه بود سریع گذاشتم تو کیف و خوابیدم فردا سریع پاشدم و حاضر شدم رفتم به همون جا زنه بهم گفت سلام مجدد اسم من مایلین حالا با من بیا تا بریم داخل اتاق مخصوص گفتم اینجا که یه اتاق کوچیک هیچ دری نداره که مایلین یه لبخند زد و یکی از اجر های اتاق رو فشار داد یکدفعه یه در جلوم ظاهر شد رفتم داخل
۴.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.