part:26
دست کوکو گرفتم و سمت دیگه ای رو مقصد قرار دادمو دوییدم. همونطور که به خروجی مورد نظر نزدیک میشدیم سنسور قفل شده تغییر رنگ داد و بعد از نمایش نور سبز رنگ قفل هاش باز شد
از طریق همون مسیر تونستیم به کوچه باریکی راه پیدا کنیم و از همون سمت فرار کنیم
راه زیادی رو دوییدیم تا تونستیم ازون منطقه به خوبی دورشیم
کوک نفس زنان به به کوچه ای پناه برد و به دیوارش تکیه داد
وضعیت مشابهی داشتیم اما اون انگار بیشتر از من دچار اختلال توی نفس کشیدن بود
بعد چن دقیقه که تونستیم نفسامونو سرجا برگردونیم منم تکیه امو به دیوار روبه روی کوک دادم
موهای بلندش خیس شده بود و به صورتش چسبیده بود و داشت بهم نگا میکرد
_خوش گذشت
کوک: خیلی خیلی دیوونه ای
هانا: هی ی توضیح بهم بدهکاری
دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد و گف باشه بعدا بهت توضیح میدم فعلا بیا فرار کنیم تا گیر نیوفتادیم
*
قرار شد راجب دیشب که رفتیم برج به کسیچیزی نگیم نمیدونم به چه دلیل ولی این پیشنهادو خود کوک داد گف به هیچکس راجبش چیزی نگیم و منم خدا خواسته قبول کردم
بابام میخواست برم شرکت نمیدونم راجب دیشب بویی برده بود یا چیز دیگه ای بود ولی اگه فهمیده باشه دیگه خدا به دادمون برسه البته کوکم انگار با بابام کار داشت باهام اومد
وقتی وارد هلدینگ شدیم به دور و بر نگاهی انداختم و سمت اسانسور رفتم و دکمه رو فشار دادم و منتظر اومدنش شدم
وقتی اسانسور وایساد و خواستیم سوار شیم صدایی که از اتاق جکسون میومد توجهمو جلب کرد و راهمو سمت اتاق جکسون کج کردم کوکم از اسانسور اومد بیرون و دنبالم راه افتاد
کوک: هی کجا
دستمو جلو دهنش گرفتم تاصداش درنیاد انگشتم اشارمو به نشونه ساکت باش رو لبم گذاشتم که با تکون دادن سر قبول کرد در نیمه باز بود و بابا و جکسون داشتن راجب ی چیزی حرف میزدن
مین جه: هانا داره ی چیزایی یادش میاد اگه یادش بیاد بدبخت میشیم اون همین الانشم فک میکنه قاتلای مادرش اونا ان
کنار در وایسادیم و به مکالمه بینشون گوش کردیم
جکسون: هی اقای لی نگران نباش اون قرار نیست به این زودیا هویت واقعیشو قاتل اصلی مادرشو بفهمه
چشمام چهارتا شد ینی چی هویت اصلیم قاتل اصلی مامانم کی میتونه باشه تو شک بدی فرو رفته بودم
یدفعه دستم توسط کوک گرفته شدو دنبال خودش کشوندم سمت راه پله ها و اونجا قایم شدیم وقتی بابام از اتاق جکسون بیرون رف نفس عمیقی کشیدم و همونجا نشستم
کوکم روبه روم رو زانوهاش نشست و دستمو گرف تا خواس حرفی بزنه با چیزی که من گفتم لال شد
هانا: قاتل مامانم اگه خانواده تو نیس پس کیه
نگاهش رنگ تعجب گرفت و گف
_خانواده منن
از طریق همون مسیر تونستیم به کوچه باریکی راه پیدا کنیم و از همون سمت فرار کنیم
راه زیادی رو دوییدیم تا تونستیم ازون منطقه به خوبی دورشیم
کوک نفس زنان به به کوچه ای پناه برد و به دیوارش تکیه داد
وضعیت مشابهی داشتیم اما اون انگار بیشتر از من دچار اختلال توی نفس کشیدن بود
بعد چن دقیقه که تونستیم نفسامونو سرجا برگردونیم منم تکیه امو به دیوار روبه روی کوک دادم
موهای بلندش خیس شده بود و به صورتش چسبیده بود و داشت بهم نگا میکرد
_خوش گذشت
کوک: خیلی خیلی دیوونه ای
هانا: هی ی توضیح بهم بدهکاری
دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد و گف باشه بعدا بهت توضیح میدم فعلا بیا فرار کنیم تا گیر نیوفتادیم
*
قرار شد راجب دیشب که رفتیم برج به کسیچیزی نگیم نمیدونم به چه دلیل ولی این پیشنهادو خود کوک داد گف به هیچکس راجبش چیزی نگیم و منم خدا خواسته قبول کردم
بابام میخواست برم شرکت نمیدونم راجب دیشب بویی برده بود یا چیز دیگه ای بود ولی اگه فهمیده باشه دیگه خدا به دادمون برسه البته کوکم انگار با بابام کار داشت باهام اومد
وقتی وارد هلدینگ شدیم به دور و بر نگاهی انداختم و سمت اسانسور رفتم و دکمه رو فشار دادم و منتظر اومدنش شدم
وقتی اسانسور وایساد و خواستیم سوار شیم صدایی که از اتاق جکسون میومد توجهمو جلب کرد و راهمو سمت اتاق جکسون کج کردم کوکم از اسانسور اومد بیرون و دنبالم راه افتاد
کوک: هی کجا
دستمو جلو دهنش گرفتم تاصداش درنیاد انگشتم اشارمو به نشونه ساکت باش رو لبم گذاشتم که با تکون دادن سر قبول کرد در نیمه باز بود و بابا و جکسون داشتن راجب ی چیزی حرف میزدن
مین جه: هانا داره ی چیزایی یادش میاد اگه یادش بیاد بدبخت میشیم اون همین الانشم فک میکنه قاتلای مادرش اونا ان
کنار در وایسادیم و به مکالمه بینشون گوش کردیم
جکسون: هی اقای لی نگران نباش اون قرار نیست به این زودیا هویت واقعیشو قاتل اصلی مادرشو بفهمه
چشمام چهارتا شد ینی چی هویت اصلیم قاتل اصلی مامانم کی میتونه باشه تو شک بدی فرو رفته بودم
یدفعه دستم توسط کوک گرفته شدو دنبال خودش کشوندم سمت راه پله ها و اونجا قایم شدیم وقتی بابام از اتاق جکسون بیرون رف نفس عمیقی کشیدم و همونجا نشستم
کوکم روبه روم رو زانوهاش نشست و دستمو گرف تا خواس حرفی بزنه با چیزی که من گفتم لال شد
هانا: قاتل مامانم اگه خانواده تو نیس پس کیه
نگاهش رنگ تعجب گرفت و گف
_خانواده منن
۷.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.