عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2۰☆
صبح از خواب بلند شد دیدم تهیونگ با لبخند بهم خیره شده و موهامو نوازش میکنه که منم بهش لبخند زدم
سومی: کی بیدار شدی؟
تهیونگ: یه پنج دقیقه ای میشه درد نداری عزیزم؟
سومی: نه خوبم
تهیونگ: پس بلند شو بریم حموم
سومی: باشه
تهیونگ بلند شد و منم خواستم بلند شم ولی تا نشستم درد خیلی بدی زیر شکمم احساس کردم
سومی: آخخخخخ
تهیونگ: چیشد عشقم درد داری؟
سومی: آره(با گریه)
تهیونگ: باشه عشقم گریه نکن قربونت برم بریم حموم حالت خوب میشه
تهیونگ رفت داخل حموم و وان رو از آب گرم پر کرد بعد رفت سومی رو براید استایل بغل کرد و برد داخل وان گذاشت و خودشم پشت سومی نشست ، سومی هم سرش رو روی سینه های تهیونگ و تهیونگ دستش رو زیر شکم سومی قرار داد و شروع به ماساژ دادن کرد بعد از اینکه سومی حالش بهتر شد هر دو حموم کردن و اومدن بیرون و لباس پوشیدن ، تهیونگم قرص مسکن رو داد به سومی و اونم سریع خوردش و رفتن پایین تا صبحونه بخورن دیدن تیسا نشسته پشت میز
تهیونگ: صبح بخیر دختر خوشگل من
تیسا: صبح بخیر بابایی جون
سومی: صبح بخیر قشنگم
تیسا: صبح بخیر سومی جونم
همگی مشغول صبحونه خوردن شدیم که با حرف تیسا غذا پرید توی گلوی من
تیسا: میگم چرا دیشب شما دوتا ناله میکردین؟
تهیونگ: سومی خوبی عزیزم؟
سومی: اوهوم اوهوم
تهیونگ: خب چیزه اممم.. منو سومی میخوایم برات خواهر و برادر بیاریم واسه همون بود
سومی چشماش تا آخرین درجه بزرگ شد
سومی: چی؟!
تیسا: اخجونن لطفا برام آبجی بیارین راستی بابایی بچه چه ربطی به ناله داره؟!
تهیونگ: خب چیزه بزرگ شدی میفهمی
تیسا: باشه ولی یادت باشه بهم نگفتیا
تهیونگ: ای بچه پررو
تیسا با شیطنت خندید و رفت توی اتاقش
سومی: تهیونگ چی میگی تو؟!
تهیونگ: خب حالا یه چیزی گفتم حواسش پرت بشه
سومی: از دست تو خب چرا بچرو امیدوار میکنی هوففف
کپی ممنوع ❌
سومی: کی بیدار شدی؟
تهیونگ: یه پنج دقیقه ای میشه درد نداری عزیزم؟
سومی: نه خوبم
تهیونگ: پس بلند شو بریم حموم
سومی: باشه
تهیونگ بلند شد و منم خواستم بلند شم ولی تا نشستم درد خیلی بدی زیر شکمم احساس کردم
سومی: آخخخخخ
تهیونگ: چیشد عشقم درد داری؟
سومی: آره(با گریه)
تهیونگ: باشه عشقم گریه نکن قربونت برم بریم حموم حالت خوب میشه
تهیونگ رفت داخل حموم و وان رو از آب گرم پر کرد بعد رفت سومی رو براید استایل بغل کرد و برد داخل وان گذاشت و خودشم پشت سومی نشست ، سومی هم سرش رو روی سینه های تهیونگ و تهیونگ دستش رو زیر شکم سومی قرار داد و شروع به ماساژ دادن کرد بعد از اینکه سومی حالش بهتر شد هر دو حموم کردن و اومدن بیرون و لباس پوشیدن ، تهیونگم قرص مسکن رو داد به سومی و اونم سریع خوردش و رفتن پایین تا صبحونه بخورن دیدن تیسا نشسته پشت میز
تهیونگ: صبح بخیر دختر خوشگل من
تیسا: صبح بخیر بابایی جون
سومی: صبح بخیر قشنگم
تیسا: صبح بخیر سومی جونم
همگی مشغول صبحونه خوردن شدیم که با حرف تیسا غذا پرید توی گلوی من
تیسا: میگم چرا دیشب شما دوتا ناله میکردین؟
تهیونگ: سومی خوبی عزیزم؟
سومی: اوهوم اوهوم
تهیونگ: خب چیزه اممم.. منو سومی میخوایم برات خواهر و برادر بیاریم واسه همون بود
سومی چشماش تا آخرین درجه بزرگ شد
سومی: چی؟!
تیسا: اخجونن لطفا برام آبجی بیارین راستی بابایی بچه چه ربطی به ناله داره؟!
تهیونگ: خب چیزه بزرگ شدی میفهمی
تیسا: باشه ولی یادت باشه بهم نگفتیا
تهیونگ: ای بچه پررو
تیسا با شیطنت خندید و رفت توی اتاقش
سومی: تهیونگ چی میگی تو؟!
تهیونگ: خب حالا یه چیزی گفتم حواسش پرت بشه
سومی: از دست تو خب چرا بچرو امیدوار میکنی هوففف
کپی ممنوع ❌
۷۲.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.