بابایی جونم 💛 ▪︎Part 23▪︎
(یونا)
صبح بیدار شدم دیدم جیمین سوپ درست کرده واقعا بابت داشتنش خدامو شکر میکنم اون خیلی بهم کمک میکنه با اینکه سرش شلوغه ، رفتم جانارو بیدار کردم بغلش کردم بردم صورتشو شستم بچم نا نداشت راه بره بردم گذاشتمش رو تخت رفتم براش سوپ کشیدم گذاشتم تو سینی و کنارش دمنوشی که آماده کردم رو هم گذاشتم و بردم براش
یونا: خب وقتشه دخترم غذا بخوره که زود خوب بشه
جانا: ولی گشنم نیست مامان
یونا: عزیزم باید بخوری از دیروز ظهر چیزی نخوردی عزیز دلم اینطوری حالت بدتر میشه
جانا: آخه اشتها ندارم
یونا: مامانی میدونم بخاطر مریضی اشتها نداری ولی باید بخوری قشنگم باشه؟
جانا: باشه
یونا: افرین دختر قشنگم
به جانا سوپ و دمنوششو دادم و بعد ظرفارو برداشتم و بردم شستمشون داشتم برمیگشتم برم پیش جانا که یکدفعه زیر شکمم درد گرفت و یه آخ بلند بخاطر یکدفعه ای بودنش از دهنم پرید
جانا: مامانی چیشد؟
یونا: هیچی عزیزم پام خورد به میز
میدونستم برای چی اینطوری شدم سریع رفتم داخل اتاق و بعد هم دستشویی لباس زیرمو عوض کردم و یه نوار بهداشتی سایز بزرگ گذاشتم و اومدم بیرون لباس رنگ مشکی و کلفتی برداشتم پوشیدم و بعد از جمع و جور کردن اتاق رفتم آشپز خونه قرص مسکن خوردم و رفتم پیش جانا
جانا: مامان کجا رفتی؟
یونا: هیچی عزیزم رفتم یه دوش کوتاه گرفتم
جانا: میشه برام کارتون بزاری؟
یونا: آره عشق من
بلند شدم رفتم تلوزیون اتاق جانارو روشن کردم و فلشو وصل کردم و کارتون مورد علاقشو گذاشتم تا ببینه خودمم نشستم کنارش چند دقیقه ای گذشت دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ، جیمین بود سریع جواب دادم
یونا: سلام عشقم
جیمین: سلام عزیزم خوبی؟
یونا: اوهوم
جیمین: یونا زیاد به خودت فشار نیار امروز پریود میشی به اندازه کافی حالت بد میشه
یونا: اتفاقا چند دقیقه پیش شدم از دل درد دارم میمیرم ولی نمیشه یه جا بخوابم که
جیمین: عشقم پس چرا ازت میپرسم چطوری میگی خوب؟
یونا: نمیخواستم نگرانت کنم آخه اما مثل اینکه تو بهتر از من تاریخشو میدونی و حواست جمعه
جیمین: یونا من کی تا حالا یادم رفته چیزیرو که این دومیش باشه
یونا: ببخشید مرد نمونه ی من
جیمین: خب حالا لوس نکن خودتو جانا که دراز کشیده توام برو پیشش بخواب ما امروز زیاد کار نداریم زود میام ناهار درست میکنم تو استراحت بکن
یونا: باشه عشقم ممنونم
جیمین: مواظب خودتون باشین فعلا
یونا: فعلا
کپی ممنوع ❌
صبح بیدار شدم دیدم جیمین سوپ درست کرده واقعا بابت داشتنش خدامو شکر میکنم اون خیلی بهم کمک میکنه با اینکه سرش شلوغه ، رفتم جانارو بیدار کردم بغلش کردم بردم صورتشو شستم بچم نا نداشت راه بره بردم گذاشتمش رو تخت رفتم براش سوپ کشیدم گذاشتم تو سینی و کنارش دمنوشی که آماده کردم رو هم گذاشتم و بردم براش
یونا: خب وقتشه دخترم غذا بخوره که زود خوب بشه
جانا: ولی گشنم نیست مامان
یونا: عزیزم باید بخوری از دیروز ظهر چیزی نخوردی عزیز دلم اینطوری حالت بدتر میشه
جانا: آخه اشتها ندارم
یونا: مامانی میدونم بخاطر مریضی اشتها نداری ولی باید بخوری قشنگم باشه؟
جانا: باشه
یونا: افرین دختر قشنگم
به جانا سوپ و دمنوششو دادم و بعد ظرفارو برداشتم و بردم شستمشون داشتم برمیگشتم برم پیش جانا که یکدفعه زیر شکمم درد گرفت و یه آخ بلند بخاطر یکدفعه ای بودنش از دهنم پرید
جانا: مامانی چیشد؟
یونا: هیچی عزیزم پام خورد به میز
میدونستم برای چی اینطوری شدم سریع رفتم داخل اتاق و بعد هم دستشویی لباس زیرمو عوض کردم و یه نوار بهداشتی سایز بزرگ گذاشتم و اومدم بیرون لباس رنگ مشکی و کلفتی برداشتم پوشیدم و بعد از جمع و جور کردن اتاق رفتم آشپز خونه قرص مسکن خوردم و رفتم پیش جانا
جانا: مامان کجا رفتی؟
یونا: هیچی عزیزم رفتم یه دوش کوتاه گرفتم
جانا: میشه برام کارتون بزاری؟
یونا: آره عشق من
بلند شدم رفتم تلوزیون اتاق جانارو روشن کردم و فلشو وصل کردم و کارتون مورد علاقشو گذاشتم تا ببینه خودمم نشستم کنارش چند دقیقه ای گذشت دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ، جیمین بود سریع جواب دادم
یونا: سلام عشقم
جیمین: سلام عزیزم خوبی؟
یونا: اوهوم
جیمین: یونا زیاد به خودت فشار نیار امروز پریود میشی به اندازه کافی حالت بد میشه
یونا: اتفاقا چند دقیقه پیش شدم از دل درد دارم میمیرم ولی نمیشه یه جا بخوابم که
جیمین: عشقم پس چرا ازت میپرسم چطوری میگی خوب؟
یونا: نمیخواستم نگرانت کنم آخه اما مثل اینکه تو بهتر از من تاریخشو میدونی و حواست جمعه
جیمین: یونا من کی تا حالا یادم رفته چیزیرو که این دومیش باشه
یونا: ببخشید مرد نمونه ی من
جیمین: خب حالا لوس نکن خودتو جانا که دراز کشیده توام برو پیشش بخواب ما امروز زیاد کار نداریم زود میام ناهار درست میکنم تو استراحت بکن
یونا: باشه عشقم ممنونم
جیمین: مواظب خودتون باشین فعلا
یونا: فعلا
کپی ممنوع ❌
۸۵.۷k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.