فیک عشق حقیقی
فیک عشق حقیقی
p4
یورا : مرسی اقا
با حرف اقا معلم خیلی خیلی ذوق کردم ولی خب از قسمت نماینده شدن خوشم نیومد چون ادم اجتماعی نیستم!
به هر حال اقا معلم خیلی ازم تعریف کرد اینو حتما باید به جیمین بگم
ساعت ۱۱ شد و کلاسمون تموم شد و من رفتم تو رختکن و لباس هامو عوض کردم و داشتم با حوله عرق هامو پاک میکردم که چند تا پسر و دختر اومدن سمتم و بهم میگفتن؛
دخترا : سلام یورا خوبی ما میخواستیم بدونیم اون حرکتارو از کجا یاد گرفتی؟! خیلی عالی بودی
پسرا : _چرا صورتتو میپوشونی هان؟
+خیلی خوب بودی به ما هم یاد میدی؟
یورا : ااام سلام من از بچگی با برادرم تمرین میکردم بخاطر همین بیش از اندازه انعطاف پذیر هستم
از صورتم خوشم نمیاد بخاطر همین
پسرا :_ماسکتو در بیار ببینیم!
دخترا : اره در بیار دیگه
یورا: نه ممنون صحبت خوبی بود فعلا خدافظ بچه ها
از کلاس اومدم بیرون رفتم سمت دانشکده شیمی که به دیدار یه دوست برم
رفتم داخل دیدم داره میاد بیرون از پشت رفتم سرشو تو دستام گرفتم و گفتم : یا کیم ووبین دیگه مارو تحویل نمیگیری هان؟
ووبین : شما کی هستی؟
یورا : حالا منو نمیشناسی وووبینننن
ووبین: یورا تویی
یورا: بعلهههه
ووبین رو ول کردم و اون برگشت و بغلم کرد منم همینطور من و اون از بچگی با برادرم بزرگ شدیم
ووبین : چقدر دلم برات تنگ شده بود یورا
مثل همیشه ماسک و کلاه داری نه
یورا : منم همینطور اره همینطوره
تو هم خوب بزرگ شدی ها
ادامه دارد......
یکم دیگه بریم جلو شرط دار میشه هااا حواستون جمع باشه😬🖤
p4
یورا : مرسی اقا
با حرف اقا معلم خیلی خیلی ذوق کردم ولی خب از قسمت نماینده شدن خوشم نیومد چون ادم اجتماعی نیستم!
به هر حال اقا معلم خیلی ازم تعریف کرد اینو حتما باید به جیمین بگم
ساعت ۱۱ شد و کلاسمون تموم شد و من رفتم تو رختکن و لباس هامو عوض کردم و داشتم با حوله عرق هامو پاک میکردم که چند تا پسر و دختر اومدن سمتم و بهم میگفتن؛
دخترا : سلام یورا خوبی ما میخواستیم بدونیم اون حرکتارو از کجا یاد گرفتی؟! خیلی عالی بودی
پسرا : _چرا صورتتو میپوشونی هان؟
+خیلی خوب بودی به ما هم یاد میدی؟
یورا : ااام سلام من از بچگی با برادرم تمرین میکردم بخاطر همین بیش از اندازه انعطاف پذیر هستم
از صورتم خوشم نمیاد بخاطر همین
پسرا :_ماسکتو در بیار ببینیم!
دخترا : اره در بیار دیگه
یورا: نه ممنون صحبت خوبی بود فعلا خدافظ بچه ها
از کلاس اومدم بیرون رفتم سمت دانشکده شیمی که به دیدار یه دوست برم
رفتم داخل دیدم داره میاد بیرون از پشت رفتم سرشو تو دستام گرفتم و گفتم : یا کیم ووبین دیگه مارو تحویل نمیگیری هان؟
ووبین : شما کی هستی؟
یورا : حالا منو نمیشناسی وووبینننن
ووبین: یورا تویی
یورا: بعلهههه
ووبین رو ول کردم و اون برگشت و بغلم کرد منم همینطور من و اون از بچگی با برادرم بزرگ شدیم
ووبین : چقدر دلم برات تنگ شده بود یورا
مثل همیشه ماسک و کلاه داری نه
یورا : منم همینطور اره همینطوره
تو هم خوب بزرگ شدی ها
ادامه دارد......
یکم دیگه بریم جلو شرط دار میشه هااا حواستون جمع باشه😬🖤
۱۰.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.