پارت۱۷.....فیک کوک
*۱۰ دیقه بعد*
+:یعنی تف تو شانس من
_:چرا چیشده؟
+:هیچ
_:پریود شدی؟
+:*سرشو از خجالت انداخت پایین و به نشونه اره تکون داد*
_:*لبخند*این که خجالت نمیخواد تو دیگه مال منی نباید ازم خجالت بکشی...ببینم پد داری؟
+:نه*خدا رحمت کنه اتو از خجالت مرد*
_:بزار برم بخرم بیام
۱۰ مین بعد
ویوکوک:
اومدم هرچی صداش کردم جواب نداد که از اتاقش صدای گریشو شنیدمو با عجله رفتم و درو باز کردم
_:ات چیشده؟(نگران)
+:شکمم هق درد هق میکنه هققق
_:باشه باشه پاشو این پدو بزار بیا من شکمتو ماساژ میدم
+:هق باش.....اومدم
_:بیا دراز بکش
+:باش
*۲۰ دیقه بعد*
_:الان بهتری؟
+:اوهوم
م.ا:ما اومدیم کجایین؟
_:من میرم پایین هم برات کیسه آبگرم بیارم هم به مادرت بگم ی چیز گرم برات درست کنه
*کوک میخواست بره که ات رفت و دستشو گرفت*
+:لطفا نرو
_:ولی...
+:لطفا
_:باش
م.ا:اتتت دخت...او ببخشید پسرم فک کردم رفتی شرکت ات تنهاست اینجوری اومدم
_:این چه حرفیه...فقط زن عمو میشه ی چیز گرم درست کنین بی زحمت
م.ا:چرا که نه
*تو همین لحظه صدای در با شدت زیاد زده شد*
+:ا.ا.این د.دیگه ک.کیه؟
_:نترس میرم ببینم کیه درو رو خودت قفل کن
+:ک.کوک م.مواظب ب.باش(ترس)
_:باش
رفتم پایین ببینم کیه که داره درو با این شدت میکوبه به بادیگاردای داخل گفتم درو باز کنن وقتی باز کردن با دیدن فرد پشت در خشکم زد و از عصبانیت منفجر شدم
ت:سلام جئون
_:عوضی..خیلی وقته ندیدمت(عصبی و آخرش با ی نیشخند)
ت:به عنوان کادو عروسیت اومدم
ویوات:
خیلی ترسیده بودم بعد کوک مامانمم پشت سرش رفت دنبالش بعد چند دیقه صدای صحبت میومد اروم شدم ولی هنوزم میترسیدم رفتم ببینم کی بوده که اون اون تهیونگ بود ولی اینجا چیکار داشت؟با دیدنش خشکم زد که با حرفش به خودم اومدم
ت:اوو بیبی گرل
_:چی میگی تو..*برگشت پشتشو نگا کرد* ات
+:ت.تو اینجا چچیکار م.میکنی؟مگه خ.خارج از ک.کشور ن.نبودی(پته پته)
ت:بیب اگه حرفمو باور میکردی بجای خارج الان پیش تو بودم
_:هوی کیم زن من بیب تو نیس
ت:*اخم عصبی*چیمیگی تو؟
_:منو ات داریم ازدواج میکنیم پس نزدیکش نبینمت
ت:ات این راسته؟(عصبی)
+:آره..
میدونستم که تهیونگ دیگه مثل سابق نیست و با این حرفم میخواد از کوک انتقام بگیره پسرفتم و دست کوک رو گفتم و گفتم
+:تهیونگ لطفا برو
ت:پس دو ۲ هفته فراموشم کردی؟
+:من فرا...
_:اره فراموشت کرد حالام گورتو گم کن
+:تهیونگلطفا برو
ت:این دیدار آخر نیست جئون.
ویو تهیونگ:
با حرف ات قلبم هزار تیکه شد من تو این دوهفته باند مافیا تشکیل داده بودم و خیلی قوی بود پس تصمیم گرفتم با همراهی باندم ی انتقام بزرگ از ات و کوک بگیرم یکی یکی عزیزانشون رو ازشون میگیرم و در آخر با عذاب میکشمشون
.
.
.
.
کیم تهیونگ لایک کنندگان را صیقه میکند😐🔪🔪
+:یعنی تف تو شانس من
_:چرا چیشده؟
+:هیچ
_:پریود شدی؟
+:*سرشو از خجالت انداخت پایین و به نشونه اره تکون داد*
_:*لبخند*این که خجالت نمیخواد تو دیگه مال منی نباید ازم خجالت بکشی...ببینم پد داری؟
+:نه*خدا رحمت کنه اتو از خجالت مرد*
_:بزار برم بخرم بیام
۱۰ مین بعد
ویوکوک:
اومدم هرچی صداش کردم جواب نداد که از اتاقش صدای گریشو شنیدمو با عجله رفتم و درو باز کردم
_:ات چیشده؟(نگران)
+:شکمم هق درد هق میکنه هققق
_:باشه باشه پاشو این پدو بزار بیا من شکمتو ماساژ میدم
+:هق باش.....اومدم
_:بیا دراز بکش
+:باش
*۲۰ دیقه بعد*
_:الان بهتری؟
+:اوهوم
م.ا:ما اومدیم کجایین؟
_:من میرم پایین هم برات کیسه آبگرم بیارم هم به مادرت بگم ی چیز گرم برات درست کنه
*کوک میخواست بره که ات رفت و دستشو گرفت*
+:لطفا نرو
_:ولی...
+:لطفا
_:باش
م.ا:اتتت دخت...او ببخشید پسرم فک کردم رفتی شرکت ات تنهاست اینجوری اومدم
_:این چه حرفیه...فقط زن عمو میشه ی چیز گرم درست کنین بی زحمت
م.ا:چرا که نه
*تو همین لحظه صدای در با شدت زیاد زده شد*
+:ا.ا.این د.دیگه ک.کیه؟
_:نترس میرم ببینم کیه درو رو خودت قفل کن
+:ک.کوک م.مواظب ب.باش(ترس)
_:باش
رفتم پایین ببینم کیه که داره درو با این شدت میکوبه به بادیگاردای داخل گفتم درو باز کنن وقتی باز کردن با دیدن فرد پشت در خشکم زد و از عصبانیت منفجر شدم
ت:سلام جئون
_:عوضی..خیلی وقته ندیدمت(عصبی و آخرش با ی نیشخند)
ت:به عنوان کادو عروسیت اومدم
ویوات:
خیلی ترسیده بودم بعد کوک مامانمم پشت سرش رفت دنبالش بعد چند دیقه صدای صحبت میومد اروم شدم ولی هنوزم میترسیدم رفتم ببینم کی بوده که اون اون تهیونگ بود ولی اینجا چیکار داشت؟با دیدنش خشکم زد که با حرفش به خودم اومدم
ت:اوو بیبی گرل
_:چی میگی تو..*برگشت پشتشو نگا کرد* ات
+:ت.تو اینجا چچیکار م.میکنی؟مگه خ.خارج از ک.کشور ن.نبودی(پته پته)
ت:بیب اگه حرفمو باور میکردی بجای خارج الان پیش تو بودم
_:هوی کیم زن من بیب تو نیس
ت:*اخم عصبی*چیمیگی تو؟
_:منو ات داریم ازدواج میکنیم پس نزدیکش نبینمت
ت:ات این راسته؟(عصبی)
+:آره..
میدونستم که تهیونگ دیگه مثل سابق نیست و با این حرفم میخواد از کوک انتقام بگیره پسرفتم و دست کوک رو گفتم و گفتم
+:تهیونگ لطفا برو
ت:پس دو ۲ هفته فراموشم کردی؟
+:من فرا...
_:اره فراموشت کرد حالام گورتو گم کن
+:تهیونگلطفا برو
ت:این دیدار آخر نیست جئون.
ویو تهیونگ:
با حرف ات قلبم هزار تیکه شد من تو این دوهفته باند مافیا تشکیل داده بودم و خیلی قوی بود پس تصمیم گرفتم با همراهی باندم ی انتقام بزرگ از ات و کوک بگیرم یکی یکی عزیزانشون رو ازشون میگیرم و در آخر با عذاب میکشمشون
.
.
.
.
کیم تهیونگ لایک کنندگان را صیقه میکند😐🔪🔪
۷.۱k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.