بابایی جونم 💛 ▪︎Part 4▪︎
جیمین: چشم نمیسازیم ما تو رو بزرگ کنیم هنر کردیم
یونا: دقیقا من تا ۱۴ سالگیم فکر میکردم لک لکا بچه هارو میارن بعد این نیم وجبی همه چیرو میدونه خدایا اینا دیگه چه اعجوبه هایین
جانا: آخه مامانی لک لک چجوری بچرو میندازه تو شکم مامانا توام دیگه خیلی ببخشید خنگ بودی
یونا: یاااااا
جیمین از حرکات جانا خندش گرفته بود این دختر خیلی شیطونه
جیمین: خب حالا دعوا نکنین جانا توام صبحونتو بخور مگه مدرسه نداری؟!
جانا: اوه اوه دیر شد
جیمین: خب دیگه من برم که دیرم شد
جیمین دوباره بوسه ای به لب یونا زد ولی ایندفعه خیلی کوتاه و رفتو لپ دخترشو کشید
جیمین: مواظب خودتون باش عشقم
یونا: اکی بیب
جیمین برگشت سمت جانا دید لباش آویزون شده
جیمین: دخترم قول میدم کامبک دادیم بعدش هر روز ببرمت مدرسه باشه؟ دیگه ناراحت نباش خوشگل من برو مدرسه کلی دوست پیدا کن باشه؟
جانا: باشه ولی قول دادیا
جیمین: آره دیگه قول دادم حالا بابایی رو بوس کن که با خیال راحت برم
جانا لپ باباش رو بوسید و جیمین هم پیشونی دخترشو بوسه ای زد و رفت
جیمین: خداحافظ
جانا: خداحافظ بابایی جونم
یونا: خدانگهدار عزیزم
جیمین رفت و منم بعد از تموم کردن صبحونه جانا میز رو جمع کردم ولی وقت نشد بشورم چون دیر شده بود و جانارو هم باید آماده میکردم رفتم تو اتاق خودم و جانارو صدا کردم
یونا: جانا حولتو بردار بیا بدووو
جانا: چشم مامانی
بعد از یک دقیقه اومد و با هم رفتیم حموم و بعد از یه دوش یه ربعه اومدیم بیرون و حوله تنپوششو تنش کردم و نشوندمش روی صندلی آرایش خودم و موهاشو خشک کردم و بعدش هم شروع کردم موهای خودمو خشک کردن
یونا: تو برو سریع لباساتو بپوش توی طبقه پایین کمدته
جانا: چشم
منم موهامو خشک کردم و یه پیرهن یقه سه سانت سفید با شلوار مشکی و یه کت مشکی پوشیدم و موهامو دورم ریختم ، کیفم و گوشیمو برداشتم و رفتم تو اتاق جانا دیدم اونم لباساشو مرتب پوشیده
یونا: افرین دخترم بیا اینجا موهاتو درست کنم
موهای جانارو خرگوشی بستم و بعد از پوشوندن پالتو کرمش به سمت مدرسه راه افتادیم
کپی ممنوع ❌
یونا: دقیقا من تا ۱۴ سالگیم فکر میکردم لک لکا بچه هارو میارن بعد این نیم وجبی همه چیرو میدونه خدایا اینا دیگه چه اعجوبه هایین
جانا: آخه مامانی لک لک چجوری بچرو میندازه تو شکم مامانا توام دیگه خیلی ببخشید خنگ بودی
یونا: یاااااا
جیمین از حرکات جانا خندش گرفته بود این دختر خیلی شیطونه
جیمین: خب حالا دعوا نکنین جانا توام صبحونتو بخور مگه مدرسه نداری؟!
جانا: اوه اوه دیر شد
جیمین: خب دیگه من برم که دیرم شد
جیمین دوباره بوسه ای به لب یونا زد ولی ایندفعه خیلی کوتاه و رفتو لپ دخترشو کشید
جیمین: مواظب خودتون باش عشقم
یونا: اکی بیب
جیمین برگشت سمت جانا دید لباش آویزون شده
جیمین: دخترم قول میدم کامبک دادیم بعدش هر روز ببرمت مدرسه باشه؟ دیگه ناراحت نباش خوشگل من برو مدرسه کلی دوست پیدا کن باشه؟
جانا: باشه ولی قول دادیا
جیمین: آره دیگه قول دادم حالا بابایی رو بوس کن که با خیال راحت برم
جانا لپ باباش رو بوسید و جیمین هم پیشونی دخترشو بوسه ای زد و رفت
جیمین: خداحافظ
جانا: خداحافظ بابایی جونم
یونا: خدانگهدار عزیزم
جیمین رفت و منم بعد از تموم کردن صبحونه جانا میز رو جمع کردم ولی وقت نشد بشورم چون دیر شده بود و جانارو هم باید آماده میکردم رفتم تو اتاق خودم و جانارو صدا کردم
یونا: جانا حولتو بردار بیا بدووو
جانا: چشم مامانی
بعد از یک دقیقه اومد و با هم رفتیم حموم و بعد از یه دوش یه ربعه اومدیم بیرون و حوله تنپوششو تنش کردم و نشوندمش روی صندلی آرایش خودم و موهاشو خشک کردم و بعدش هم شروع کردم موهای خودمو خشک کردن
یونا: تو برو سریع لباساتو بپوش توی طبقه پایین کمدته
جانا: چشم
منم موهامو خشک کردم و یه پیرهن یقه سه سانت سفید با شلوار مشکی و یه کت مشکی پوشیدم و موهامو دورم ریختم ، کیفم و گوشیمو برداشتم و رفتم تو اتاق جانا دیدم اونم لباساشو مرتب پوشیده
یونا: افرین دخترم بیا اینجا موهاتو درست کنم
موهای جانارو خرگوشی بستم و بعد از پوشوندن پالتو کرمش به سمت مدرسه راه افتادیم
کپی ممنوع ❌
۵۶.۵k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.