پارت20
الان نزدیک دوساعته نشستیم و خیلی مهمونیه کسل کننده ایه! <br>
پدرش اومد سمتمون<br>
*شنیدم عروسمو اذیت میکنی!(روبه کوک) <br>
کوک پوزخندی زدو نگاهی به پدرش نکرد<br>
پدرش بلند خندیدو گفت: اوه منو نگاه نمیکنی؟ <br>
من از استرس داشتم پوست دستمو میکندم! <br>
_چیه نخندم؟؟ <br>
*نه اما گریتم میبینیم عزیزم<br>
_من عزیز تو نیستم راستی! من اشکشو در میارم؟؟ <br>
*باشه عزیزم نباش اره گفت کتکش میزنی پدرش نمیدونه بفهمه سرتو از تنت جدا میکنه<br>
کوک چشم هاش درشت شدو بلند خندید<br>
_مننننن میزنمششش؟؟؟ <br>
بلند شد رفت سمت دختره<br>
_من میزنمتتت؟(داد زد) <br>
دختره با داد گفت: اره تو منو میزنی<br>
کوک خیلی عصبی بود<br>
پدرش اومد سمتم<br>
*نکنه این کاپلته کوک(پوزخند) <br>
با ترس به کوک نگاه کردم<br>
اومد منو پشتش قایم کرد<br>
_اره مشکل داری؟ <br>
*خیلی جواب سربالا میدی بچه پرو شدی<br>
_ندم ک منو میخوری <br>
پدرش زد تویه گوشش<br>
+بسته(بلند) <br>
همه با تعجب نگاهمون میکردن<br>
سکوت شد<br>
+بستهه اقای جئون! لطفا بس کنید به من مربوط نیست اما من دیشب رفتم دم دره اقای کوک کارشون داشتم همسرشون خانم آیو گفتش نمیزاره دیگه کوک کسیو ببینه اقای جونگکوک هم داشتن گریه میکردن و من حس میکنم خانم آیو میزنتش تا اقای کوک! <br>
*تو دخالت نکن<br>
اومد باز بزنه تویه گوش کوک<br>
دستش رو با عصبانیت گرفتم<br>
صدامو کلفت کردمو گفتم؛ چرا نمیفهمی جلو بقیه نباید غروره پسرتو بشکونی؟ <br>
همه تعجب کردن<br>
*به تو مربوط نیست نوخود هر آش نشو(با داد)<br>
عصبی شدمو گفتم<br>
«وای منو توعو خاللل لبااات🤣💔نه شوخیدم» <br>
+دیگه داری عصبیم میکنی<br>
*تو یه الف بچه منو از چس میترسونی؟ مثلا عصبی شی میخوری منو اخی عمویی<br>
بعد همه به تمسخر خندیدن<br>
منم پوزخند زدم<br>
بعد یدونه خیلی محکم با مشت زدم تویه صورتش ک افتاد زمین<br>
+به ظاهر کیوتو کوچولوم نگاه نکن زورم از بوکسر ها هم بیشتره (با خنده بلند) <br>
کوک کیف کردههه بود<br>
دستشو گرفتمو از مهمونی خارج شدم<br>
کوک سریع... <br>
ادامه دارددد...
پدرش اومد سمتمون<br>
*شنیدم عروسمو اذیت میکنی!(روبه کوک) <br>
کوک پوزخندی زدو نگاهی به پدرش نکرد<br>
پدرش بلند خندیدو گفت: اوه منو نگاه نمیکنی؟ <br>
من از استرس داشتم پوست دستمو میکندم! <br>
_چیه نخندم؟؟ <br>
*نه اما گریتم میبینیم عزیزم<br>
_من عزیز تو نیستم راستی! من اشکشو در میارم؟؟ <br>
*باشه عزیزم نباش اره گفت کتکش میزنی پدرش نمیدونه بفهمه سرتو از تنت جدا میکنه<br>
کوک چشم هاش درشت شدو بلند خندید<br>
_مننننن میزنمششش؟؟؟ <br>
بلند شد رفت سمت دختره<br>
_من میزنمتتت؟(داد زد) <br>
دختره با داد گفت: اره تو منو میزنی<br>
کوک خیلی عصبی بود<br>
پدرش اومد سمتم<br>
*نکنه این کاپلته کوک(پوزخند) <br>
با ترس به کوک نگاه کردم<br>
اومد منو پشتش قایم کرد<br>
_اره مشکل داری؟ <br>
*خیلی جواب سربالا میدی بچه پرو شدی<br>
_ندم ک منو میخوری <br>
پدرش زد تویه گوشش<br>
+بسته(بلند) <br>
همه با تعجب نگاهمون میکردن<br>
سکوت شد<br>
+بستهه اقای جئون! لطفا بس کنید به من مربوط نیست اما من دیشب رفتم دم دره اقای کوک کارشون داشتم همسرشون خانم آیو گفتش نمیزاره دیگه کوک کسیو ببینه اقای جونگکوک هم داشتن گریه میکردن و من حس میکنم خانم آیو میزنتش تا اقای کوک! <br>
*تو دخالت نکن<br>
اومد باز بزنه تویه گوش کوک<br>
دستش رو با عصبانیت گرفتم<br>
صدامو کلفت کردمو گفتم؛ چرا نمیفهمی جلو بقیه نباید غروره پسرتو بشکونی؟ <br>
همه تعجب کردن<br>
*به تو مربوط نیست نوخود هر آش نشو(با داد)<br>
عصبی شدمو گفتم<br>
«وای منو توعو خاللل لبااات🤣💔نه شوخیدم» <br>
+دیگه داری عصبیم میکنی<br>
*تو یه الف بچه منو از چس میترسونی؟ مثلا عصبی شی میخوری منو اخی عمویی<br>
بعد همه به تمسخر خندیدن<br>
منم پوزخند زدم<br>
بعد یدونه خیلی محکم با مشت زدم تویه صورتش ک افتاد زمین<br>
+به ظاهر کیوتو کوچولوم نگاه نکن زورم از بوکسر ها هم بیشتره (با خنده بلند) <br>
کوک کیف کردههه بود<br>
دستشو گرفتمو از مهمونی خارج شدم<br>
کوک سریع... <br>
ادامه دارددد...
۳.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.