تکپارتی جیمین
وقتی میفهمه دیگ قرار نیست بابا بشه
علامت ها
|جیمین+|ات-|
سلام من ات هستم الان ۵ساله که با جینین ازدواج کردم
خیلی دلمون بچه میخواد ولی تا الان هرچقدر سعی کردیم ب نتیجه ای نرسیدیم
امروز نوبت دکتر داشتم قرار بود که جیمین هم با من بیاد
+اماده شدی گلم
-الان میام ی لحظه
رفتم پایین
+بریم دیگه
-وایسا جیمین میشه بغلم کنی
+اره بیا
رفتم توی بغل جیمین خیلی استرس داشتم
+خوبی الان
-اوهوم بیا بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم
و راه افتادیم به سمت مطب دکتر
رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم توی مطب
از منشی پرسیدیم و گفت که ب موقع اومدیم و رفتیم تو
علامت دکتر*
*چطور میتونم کمکتون کنم
-اقای دکتر ما الان 5ساله ک ازدواج کردیم اما بچه دار نشدیم خیلیم تلاش کردیم اما نتیجه ای نداشته
*باید چنتا ازمایش بدین و بعد بهتون دلیلش رو بگم
-باشه هرچی ازمایش لازم هست رو بگیرین
بعد از انجام دادن تمام ازمایشا دکتر گفت ک
*فردا جوابشون میاد هروقتی اماده شدن خودم باهاتون تماس میگیرم
-باشه پس خدافظ
دست ت دست با جیمین از مطب خارج شدیم
-عزیزم
+جونم
-میشه بریم ی جایی
+اره کجا
-دریا
جیمین نگاهی بهم کرد و لبخند قشنگی زد و باشه ای گفت
و راه افتادیم به سمت کنار دریا
وقتی رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم دست جیمین رو گرفتم و دوییدم سمت دریا و روی ماسه ها نشستم و چشمامو بستم
-یادت میاد اینجا باهم اشنا شدیم
جیمین خندید و گفت:
+مگ میشه یادم بره
فلش بک:
ادمین:
ات درحال جمع کردن صدف بود سرش پایین بود و اصلا حواسش به اینکه جلوش چه خبره نبود که خورد به ی چیزی
سرش رو که اور بالا
-ببخشید ندیدمتون حواسم نبود
جیمین که محو ات شده بود حرفی نمیزد
-اقا حالتون خوبه؟
+ها اره اره خوبه منو ببخشین حواسم نبود
-نه تقصیر منه
+میخاین جبرانش کنین
-چی
+اگ میخاین جبرانش کنین بیاین باهم بریم ی قهوه بخوریم
(پایان فلش بک)
خندیدن
-پرو از من خواست قهوه مهمونش کنم
جیمین که داشت میخندید گفت:
+چیکار کنم خب تا دیدمت عاشقت شدم
ات که داشت میخندید یهو خندش محو شد
-جیمین
+جونم
-اگ بچه دار نشیم چی میدونم که احتمالا مشکل از منه تو خیلی بچه دوست داری من مشکلی ندارم اگ میخای....
حرفش با بوسه ای که جیمین شروع کرده بود قطع شد
که توی بوسشون مزه شوری اشک احساس شد
جیمین ات رو از خودش جدا کرد و نگاهش کرد اون داشت گریه میکرد شروع کرد و با شستش اشکای عشقش رو پاک کرد
+ات من با تو بچه میخام هر اتفاقی هم که بیوفته من تورو دوست خواهم داشت مطمئن باش
ات نگاهی به جیمین کرد
هر روز بیشتر عاشق جیمین میشد خودش نمیدونست چیکار کرده بود که جیمین اومده بود توی زندگیش فقط میدونست که خیلی خوشبخته که ی ادم مثل جیمین کنارشه
-خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم
+هوا داره سرد میشه بریم خونه؟
-اوهوم حق با توعه بریم
ویو فردا:
دکتر زنگ زده بود و گفته بود که جواب ازمایشا امادست
رفتیم و باهم نشستیم و منتظر جواب دکتر موندیم
خانم ات شما تخمدان هاتون مشکل داره ب همین دلیله که بچه دار نمیشین
-راه درمانی نداره
*متأسفانه نه
-ات که گریش گرفته یود بلند شد و بدون خداحافظی اونجارو ترک کرد
جیمین که هنوز توی شوک بود از دکتر خداحافظی کرد و رفت دنبال ات
ات بدون هیچ حرفی سوار ماشین شده بود جیمینم رفت و سوار ماشین شد و رفتن خونه
ی ماه بعد:
ویو جیمین
بعد از اینکه فهمید بچه دار نمیشه حالش خیلی بد شده غذا نمیخوره اصلا ی ات دیگه شده بود
ویو ات
امروز دیگه باشد به جیمین بگم چ تصمیمی گرفتم
نشستیم پیش هم
+بگو زندگیم چی میخاستی بگی
-بیا از هم جدا بشیم
+چی
-بیا جدا بشیم من حتی لیاقت مادر شدن هم ندارم چه برسه به تو برو و زندگی خودتو بساز من اصلا ناراحت نمیشم ولی اینکه میبینم ارزو تورو نمیتونم براورده کنم خیلی ناراحتم میکنه
ات سرش رو انداخته بود پایین و داشت با گریه اینارو میگفت که جیمین رفت سمتش و کشیدش توی بغلش
+گفتم این حرف رو نزن من تورو میخام میفهمی چی میگم فقط تورو میخام دیگه این حرف رو نزن لطفا ات دنیا که ب اخر نرسیده از پرورشگاه بچه میاریم اونجا کلی بچه هست که ب ما نیاز دارن
ات با چشمای اشکی نگاهشو به جیمین دوخت و گفت:
-واقعا؟
+اره
ادمین:
حال ات کم کم بهتر شده بود حدودا بعد از چهار ماه رفتن و ی دختر رو به فرزند خواندگی قبول کردن و زندگی جدید برای خودشون ساختن
(پایان)
بقیه ی درخاست ها رو شب میزارم
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
علامت ها
|جیمین+|ات-|
سلام من ات هستم الان ۵ساله که با جینین ازدواج کردم
خیلی دلمون بچه میخواد ولی تا الان هرچقدر سعی کردیم ب نتیجه ای نرسیدیم
امروز نوبت دکتر داشتم قرار بود که جیمین هم با من بیاد
+اماده شدی گلم
-الان میام ی لحظه
رفتم پایین
+بریم دیگه
-وایسا جیمین میشه بغلم کنی
+اره بیا
رفتم توی بغل جیمین خیلی استرس داشتم
+خوبی الان
-اوهوم بیا بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم
و راه افتادیم به سمت مطب دکتر
رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم توی مطب
از منشی پرسیدیم و گفت که ب موقع اومدیم و رفتیم تو
علامت دکتر*
*چطور میتونم کمکتون کنم
-اقای دکتر ما الان 5ساله ک ازدواج کردیم اما بچه دار نشدیم خیلیم تلاش کردیم اما نتیجه ای نداشته
*باید چنتا ازمایش بدین و بعد بهتون دلیلش رو بگم
-باشه هرچی ازمایش لازم هست رو بگیرین
بعد از انجام دادن تمام ازمایشا دکتر گفت ک
*فردا جوابشون میاد هروقتی اماده شدن خودم باهاتون تماس میگیرم
-باشه پس خدافظ
دست ت دست با جیمین از مطب خارج شدیم
-عزیزم
+جونم
-میشه بریم ی جایی
+اره کجا
-دریا
جیمین نگاهی بهم کرد و لبخند قشنگی زد و باشه ای گفت
و راه افتادیم به سمت کنار دریا
وقتی رسیدیم از ماشین که پیاده شدیم دست جیمین رو گرفتم و دوییدم سمت دریا و روی ماسه ها نشستم و چشمامو بستم
-یادت میاد اینجا باهم اشنا شدیم
جیمین خندید و گفت:
+مگ میشه یادم بره
فلش بک:
ادمین:
ات درحال جمع کردن صدف بود سرش پایین بود و اصلا حواسش به اینکه جلوش چه خبره نبود که خورد به ی چیزی
سرش رو که اور بالا
-ببخشید ندیدمتون حواسم نبود
جیمین که محو ات شده بود حرفی نمیزد
-اقا حالتون خوبه؟
+ها اره اره خوبه منو ببخشین حواسم نبود
-نه تقصیر منه
+میخاین جبرانش کنین
-چی
+اگ میخاین جبرانش کنین بیاین باهم بریم ی قهوه بخوریم
(پایان فلش بک)
خندیدن
-پرو از من خواست قهوه مهمونش کنم
جیمین که داشت میخندید گفت:
+چیکار کنم خب تا دیدمت عاشقت شدم
ات که داشت میخندید یهو خندش محو شد
-جیمین
+جونم
-اگ بچه دار نشیم چی میدونم که احتمالا مشکل از منه تو خیلی بچه دوست داری من مشکلی ندارم اگ میخای....
حرفش با بوسه ای که جیمین شروع کرده بود قطع شد
که توی بوسشون مزه شوری اشک احساس شد
جیمین ات رو از خودش جدا کرد و نگاهش کرد اون داشت گریه میکرد شروع کرد و با شستش اشکای عشقش رو پاک کرد
+ات من با تو بچه میخام هر اتفاقی هم که بیوفته من تورو دوست خواهم داشت مطمئن باش
ات نگاهی به جیمین کرد
هر روز بیشتر عاشق جیمین میشد خودش نمیدونست چیکار کرده بود که جیمین اومده بود توی زندگیش فقط میدونست که خیلی خوشبخته که ی ادم مثل جیمین کنارشه
-خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم
+هوا داره سرد میشه بریم خونه؟
-اوهوم حق با توعه بریم
ویو فردا:
دکتر زنگ زده بود و گفته بود که جواب ازمایشا امادست
رفتیم و باهم نشستیم و منتظر جواب دکتر موندیم
خانم ات شما تخمدان هاتون مشکل داره ب همین دلیله که بچه دار نمیشین
-راه درمانی نداره
*متأسفانه نه
-ات که گریش گرفته یود بلند شد و بدون خداحافظی اونجارو ترک کرد
جیمین که هنوز توی شوک بود از دکتر خداحافظی کرد و رفت دنبال ات
ات بدون هیچ حرفی سوار ماشین شده بود جیمینم رفت و سوار ماشین شد و رفتن خونه
ی ماه بعد:
ویو جیمین
بعد از اینکه فهمید بچه دار نمیشه حالش خیلی بد شده غذا نمیخوره اصلا ی ات دیگه شده بود
ویو ات
امروز دیگه باشد به جیمین بگم چ تصمیمی گرفتم
نشستیم پیش هم
+بگو زندگیم چی میخاستی بگی
-بیا از هم جدا بشیم
+چی
-بیا جدا بشیم من حتی لیاقت مادر شدن هم ندارم چه برسه به تو برو و زندگی خودتو بساز من اصلا ناراحت نمیشم ولی اینکه میبینم ارزو تورو نمیتونم براورده کنم خیلی ناراحتم میکنه
ات سرش رو انداخته بود پایین و داشت با گریه اینارو میگفت که جیمین رفت سمتش و کشیدش توی بغلش
+گفتم این حرف رو نزن من تورو میخام میفهمی چی میگم فقط تورو میخام دیگه این حرف رو نزن لطفا ات دنیا که ب اخر نرسیده از پرورشگاه بچه میاریم اونجا کلی بچه هست که ب ما نیاز دارن
ات با چشمای اشکی نگاهشو به جیمین دوخت و گفت:
-واقعا؟
+اره
ادمین:
حال ات کم کم بهتر شده بود حدودا بعد از چهار ماه رفتن و ی دختر رو به فرزند خواندگی قبول کردن و زندگی جدید برای خودشون ساختن
(پایان)
بقیه ی درخاست ها رو شب میزارم
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۷۱.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.