「مزاحم قلبم」

「مزاحم قلبم」
part⁶
"آنچه گذشت:
سیاه مثل قهوه ولی همونجور تلخ...
پسره ی...
-هیچی یه هیچی..."

ویو ات
-ببین دهن داداشتو ببند مه ریدع به اعصابم.
این جمله اخرو انقدر بلند گقتم که همه نگاهشونو دادن بهم
چند بار سرمو به معنی عذر خواهی خم کردمو صدامو اوردم پایین
*تا اینجا خوندی قلب سفیدو قرمز کن تا پارت بعدو بزارم*
-رابطه ی منو چانی تموم شد. دیگه مین چانیول تو زندگی من نیست انقدرم دربارش حرف نزن.
-اه ریدم به این ضد حالیت
ماری دختر کیوت و خوش خنده ای بود ولی بعضی موقع ها که اعصبانی میشد خـ‌ا.ر مـ‌.اد.رتو به گـ‌..ا میداد
-داد نزن حوصله ندارم
-باش، خوب بگو دیگه چه خبر
فقط عاشق این تغییر مودشم
-هیچی یه پسره ع.ن...
و زیر چشمی نگاهی به پسره کردم و یکم صدامو بردم بالا تا صدامو بشنوه ولی سرشو طرف مخالف من سمت پنجره گذاشته بود و انگار هیچی نمیشنید
-پسره ع.ن چی؟
-هیچی ولش
-میخوای بری کافه؟
-اره
-تا ساعت چند اونجایی؟
-هر وقت شد
-ادرسشو بده گم کردم میخوام بیامـ
-لازم نکرده بیای
-میخوام بیام
-نیا
-میام
-نیا
-میام
-بیا
-ادرس بده
-بنویس...، کره زمین، کره جنوبی، سئول، خیابان***، پلاک 24،فقط قبل ساعت 11 بیا
-باشه میبینمت بوش بای
-حالمو بهم نزن خدافز
گوشیرو اوردم پایین و تماسو قط کردم...
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع