قانون عشق p44
نامجون که معلوم بود صبرش تموم شده و نیاز داره چیزی بگه در گوش جیمین چیزی گفت که بعدش چشای جیمین اندازه یه بشقاب گرد شد
در اخر اخمای غلیظی همراه با نگاه بدی ب جونگ کوک ایجاد شد
ولی خدا رو شک جونگ کوک نفهمید...چشامو بستم سعی میکردم خودمو اروم کنم تا اشکام نریزه
خدمتکاری ک کنارم وایساده بود اروم گفت: حالت خوبه؟..میگم تو برو ما هستیم
سرمو تکون دادم و سری رفتم اشپزخونه
با دیدن سرپرست مین بدون معطلی خودمو به آغوشش سپردم ..برای بهتر کردن هق هق ارومم نوازشم میکرد
دلداریم میداد: اروم باش میون سو ..اروم باش و صبور ..یه روزی همه این روزا تموم میشه
با صدایی ک انگار از ته چاه میومد گفتم: نمیتونم ..سخته سرپرست مین..تحملش سخته
سرپرست مین: بخاطرت بچت تحمل کن ..میدونم این روزا فقط بخاطر اونه ک دووم اوردی پس بازم میتونی تحمل کنی ......محکم باش بزار بچت بفهمه مادرش چقد قویه
نمیدونم چقد تو اون حالت بودیم که با دیدن خدمتکارا که داشتن ظرفای ناهار رو میآوردن آشپزخونه جدا شدیم ،اشکامو پاک کردم
سرپرست مین یکم برام غذا تو بشقاب کشید
و گذاشت جلوم: تو زودتر شامتو بخور ما بعد از اینکه مهمونا رفتن میخوریم
من: نمیشه ک من بخورم و شماها بخورین
سرپرست مین: قربون دل مهربونت برم ..تو وضعیتت فرق داره باید ب خورد و خوراکت اهمیت بدی
تشکر کردم و مشغول غدا خوردن شدم اگه تو این خونه حمایتهای سرپرست مین و بقیه نبود نمیدونستم چجوری طاقت بیارم.
بعد یکم سکوت تو اشپزخونه ایجاد شد و تنها صدای موجود توی خونه صدای صحبت اونا بود ..همون طور که ظرفا رو با دستمال پارچه ای خشک میکردم حواسمو دادم ب حرفای اونا که یه وقت نامجون چیزی نگه
صدای یونگی اومد: راستی اون دختره کو ..اسمش هایون بود دیگه
جونگ کوک: اره ..گفت میره خونه دایی و زن دایی
جین:هه حتمن چون ما داشتیم میومدیم رفت
جونگ کوک: خب اره ..رفت ک شما موذب نباشین
صدای دورگه نامجون به صدا دراومد: اگه میخاست ما موذب نباشیم بهتر بود کلن از زندگی تو میرفت
جونگ کوک: خودت داری میگی زندگی من ..پس فک نکنم به شماها مربوط بشه
تهیونگ: تو رفیق مایی نمیخوایم آخرسر پشیمون بشی ..از همه جای اون دختره میباره که تورو بخاطر پول و ثروتت میخاد ..چرا هنوز اینو نفهمیدی
(جونگ کوک )
با حرفای تهیونگ چند لحظه ذهنم رفت سمت وقتایی که هایون ازم پول میخواست مهربون میشد و قربون صدقم میرفت ولی وقتی بهش پول نمیدادم یا کم میدادم عصبانی میشد و میرفت تو قیافه
من: و..ولی بهرحال هر طور ک هست من دوسش دارم
اونم منو دوس داره
در اخر اخمای غلیظی همراه با نگاه بدی ب جونگ کوک ایجاد شد
ولی خدا رو شک جونگ کوک نفهمید...چشامو بستم سعی میکردم خودمو اروم کنم تا اشکام نریزه
خدمتکاری ک کنارم وایساده بود اروم گفت: حالت خوبه؟..میگم تو برو ما هستیم
سرمو تکون دادم و سری رفتم اشپزخونه
با دیدن سرپرست مین بدون معطلی خودمو به آغوشش سپردم ..برای بهتر کردن هق هق ارومم نوازشم میکرد
دلداریم میداد: اروم باش میون سو ..اروم باش و صبور ..یه روزی همه این روزا تموم میشه
با صدایی ک انگار از ته چاه میومد گفتم: نمیتونم ..سخته سرپرست مین..تحملش سخته
سرپرست مین: بخاطرت بچت تحمل کن ..میدونم این روزا فقط بخاطر اونه ک دووم اوردی پس بازم میتونی تحمل کنی ......محکم باش بزار بچت بفهمه مادرش چقد قویه
نمیدونم چقد تو اون حالت بودیم که با دیدن خدمتکارا که داشتن ظرفای ناهار رو میآوردن آشپزخونه جدا شدیم ،اشکامو پاک کردم
سرپرست مین یکم برام غذا تو بشقاب کشید
و گذاشت جلوم: تو زودتر شامتو بخور ما بعد از اینکه مهمونا رفتن میخوریم
من: نمیشه ک من بخورم و شماها بخورین
سرپرست مین: قربون دل مهربونت برم ..تو وضعیتت فرق داره باید ب خورد و خوراکت اهمیت بدی
تشکر کردم و مشغول غدا خوردن شدم اگه تو این خونه حمایتهای سرپرست مین و بقیه نبود نمیدونستم چجوری طاقت بیارم.
بعد یکم سکوت تو اشپزخونه ایجاد شد و تنها صدای موجود توی خونه صدای صحبت اونا بود ..همون طور که ظرفا رو با دستمال پارچه ای خشک میکردم حواسمو دادم ب حرفای اونا که یه وقت نامجون چیزی نگه
صدای یونگی اومد: راستی اون دختره کو ..اسمش هایون بود دیگه
جونگ کوک: اره ..گفت میره خونه دایی و زن دایی
جین:هه حتمن چون ما داشتیم میومدیم رفت
جونگ کوک: خب اره ..رفت ک شما موذب نباشین
صدای دورگه نامجون به صدا دراومد: اگه میخاست ما موذب نباشیم بهتر بود کلن از زندگی تو میرفت
جونگ کوک: خودت داری میگی زندگی من ..پس فک نکنم به شماها مربوط بشه
تهیونگ: تو رفیق مایی نمیخوایم آخرسر پشیمون بشی ..از همه جای اون دختره میباره که تورو بخاطر پول و ثروتت میخاد ..چرا هنوز اینو نفهمیدی
(جونگ کوک )
با حرفای تهیونگ چند لحظه ذهنم رفت سمت وقتایی که هایون ازم پول میخواست مهربون میشد و قربون صدقم میرفت ولی وقتی بهش پول نمیدادم یا کم میدادم عصبانی میشد و میرفت تو قیافه
من: و..ولی بهرحال هر طور ک هست من دوسش دارم
اونم منو دوس داره
۶۲.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.