P46
《می دونی احساسات خیلی سریع تغییر می کنن . از ترس زیاد به آرامش ، از عصبانیت به درک کردن و... از نفرت به عشق》
احساس کردی که از حرفت تعجب کرد . بلند شدی و پشت بهش وایستادی .
《اون یک هفته من تونستم تاریکی مافیا و آدمای داخلش رو احساس کنم . لحظه ای که داشتن به کسایی که برای نجات جونشون فرار کرده بودن آسیب می زدن ، از همه متنفر شدم حتی از تو》
سرت رو برگردوندی
《تمام مدتی که باهم حرفی نمی زدیم و این دو هفته آخر داشتم به همه اینا فکر می کردم . حس تنفرم درحالی که می خواستم بهت سر بعضی مسائل حق بدم ، حس نگرانی شدیدی که از ترس از دست دادنت داشتم ، خوشحالی و آرامش بعد اینکه فهمیدم حالت خوبه ؛ همه اینا احساسات بی منطق و غیر قابل فهم بودن》
دوباره با قدم های آروم و کوتاه سمتش برگشتی و به چهره کنجکاو و جدیش چشم دوختی
《روزی که بهم از حست گفتی و تازه متوجه دلیل همه رفتارهای نسبتا متفاوتت با خودم شدم ، فکر کردم از این عجیب تر و دیوونه کننده تر وجود نداره》
خم شدی و صورتت رو مقابل صورتش قرار دادی
《ولی انگار خودم رکورد زدم! توی غیر ممکن ترین و عجیب ترین حالت ممکن عاشق تو شدم . جالب نیست؟》
انگار با حرف آخرت خشکش زد . توقع نداشت که واقعا بخوای همچین چیزی بگی . چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد
قرار بود این پارت کامل تر باشه ولی متاسفانه همین امروز فهمیدم که قراره چهارشنبه یعنی چند روز دیگه آزمون جامع داشته باشیم درحالی که آزمون تشخیصی رو هم قبلا داشتیم 😑🙂
خلاصه که قراره کاملا نابود بشم برای همین گفتم لااقل یه مقداری از این پارت رو بنویسم و بذارم
احساس کردی که از حرفت تعجب کرد . بلند شدی و پشت بهش وایستادی .
《اون یک هفته من تونستم تاریکی مافیا و آدمای داخلش رو احساس کنم . لحظه ای که داشتن به کسایی که برای نجات جونشون فرار کرده بودن آسیب می زدن ، از همه متنفر شدم حتی از تو》
سرت رو برگردوندی
《تمام مدتی که باهم حرفی نمی زدیم و این دو هفته آخر داشتم به همه اینا فکر می کردم . حس تنفرم درحالی که می خواستم بهت سر بعضی مسائل حق بدم ، حس نگرانی شدیدی که از ترس از دست دادنت داشتم ، خوشحالی و آرامش بعد اینکه فهمیدم حالت خوبه ؛ همه اینا احساسات بی منطق و غیر قابل فهم بودن》
دوباره با قدم های آروم و کوتاه سمتش برگشتی و به چهره کنجکاو و جدیش چشم دوختی
《روزی که بهم از حست گفتی و تازه متوجه دلیل همه رفتارهای نسبتا متفاوتت با خودم شدم ، فکر کردم از این عجیب تر و دیوونه کننده تر وجود نداره》
خم شدی و صورتت رو مقابل صورتش قرار دادی
《ولی انگار خودم رکورد زدم! توی غیر ممکن ترین و عجیب ترین حالت ممکن عاشق تو شدم . جالب نیست؟》
انگار با حرف آخرت خشکش زد . توقع نداشت که واقعا بخوای همچین چیزی بگی . چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد
قرار بود این پارت کامل تر باشه ولی متاسفانه همین امروز فهمیدم که قراره چهارشنبه یعنی چند روز دیگه آزمون جامع داشته باشیم درحالی که آزمون تشخیصی رو هم قبلا داشتیم 😑🙂
خلاصه که قراره کاملا نابود بشم برای همین گفتم لااقل یه مقداری از این پارت رو بنویسم و بذارم
۷.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.