پارت ۱۵
پارت ۱۵
چندبار با آب صورتم رو آب زدم حالم بهتر شه یک نفس عمیق زدم زدم زیرگریه با صدای بلند زدم زیر گریه بدبخت آراد از تعجب کم مونده بال در بیاره توی همون خاک ها نشستم با صدای بلند گریه میکردم آراد اومد پیشم
-چیشد لیلی چرا گریه میکنی میخوای ببرمت دکتر
-نمیخوام (باگریه)
-پس چرا گریه میکنی
-نمیدونم
چشاش بیشتر گرد شد موند این دیونه چی گیر من افتاده
میخوای بریم خونه
-نهههه
بیشتر گریه کردم
-خوب کجا بریم
-نمیدونم
کفری شد
-بلندشو بلندشو این چند روز که خودت حبس کردی کلت به جایی خورد مطمئنم
بلندم کرد لباسهام رو تکون داد رفتیم نشستیم
..........
جوری این میگو رو میخوردم انگار از خونه نامادری سیندرلا فرار کردم همه با تعجب نگام میکردن اخه من از میگو متنفر بودم اما امروز خیلی دلم میخواستش فک کنم ی ۲۰ تایی خوردم نوشابه رو سر کشیدم اخیشش سیرشدم به صندلی لم دادم بهشون نگا دارم
-چیه انسان ندید
همه نگاه خیرهشون رو پرت جاهای دیگه کردن آراد سقف رو نگا کرد آقاجون تلویزیون رو زنعمو نسرین به در نگا کرد اردلان گوشیش رو برداشت سارا سرش رو شروع به خواروندن کرد حواسشون رو اصلا پرت کردن
-زنعمو من میرم میخوابن ساعت ۷ بیدار شدم خوابم میاد
-باشه عزیزم برو بخواب آراد هم همینجا قفل زنجیر میکنیم نیاد بالا خوابت رو خراب نکنه
-خو مامان اتاقمه خب چیکار کنم اصلا میخوایم بریم با زنم چرت بعدظهر بزنیم
چی داشت بلغور میکرد دستم گرفت بالا رفتم توی تخت دراز کشیدم گوشه گوشه تخت کز کردم همین که چشام گرم شد میخواستم بخوابم محکم رفتم توی بغل یکی اونم کسی نیست جز آراد
-ولم کن
-الکی آنقدر ول نخور منکه عمرن ولت
آنقدر خودم رو تکون دادم که آخر خوابم برد
باصدای در چشام رو بزور باز کردم کمی باز کردم آراد نبود با صدای که از ته چاه میومد گفتم
-بیا تو
نارین بود
-خانم شام آمادست
-بگو سیرم
بزور همین دو کلمه رو گفتم همون ثانیه خوابم برد
چندبار با آب صورتم رو آب زدم حالم بهتر شه یک نفس عمیق زدم زدم زیرگریه با صدای بلند زدم زیر گریه بدبخت آراد از تعجب کم مونده بال در بیاره توی همون خاک ها نشستم با صدای بلند گریه میکردم آراد اومد پیشم
-چیشد لیلی چرا گریه میکنی میخوای ببرمت دکتر
-نمیخوام (باگریه)
-پس چرا گریه میکنی
-نمیدونم
چشاش بیشتر گرد شد موند این دیونه چی گیر من افتاده
میخوای بریم خونه
-نهههه
بیشتر گریه کردم
-خوب کجا بریم
-نمیدونم
کفری شد
-بلندشو بلندشو این چند روز که خودت حبس کردی کلت به جایی خورد مطمئنم
بلندم کرد لباسهام رو تکون داد رفتیم نشستیم
..........
جوری این میگو رو میخوردم انگار از خونه نامادری سیندرلا فرار کردم همه با تعجب نگام میکردن اخه من از میگو متنفر بودم اما امروز خیلی دلم میخواستش فک کنم ی ۲۰ تایی خوردم نوشابه رو سر کشیدم اخیشش سیرشدم به صندلی لم دادم بهشون نگا دارم
-چیه انسان ندید
همه نگاه خیرهشون رو پرت جاهای دیگه کردن آراد سقف رو نگا کرد آقاجون تلویزیون رو زنعمو نسرین به در نگا کرد اردلان گوشیش رو برداشت سارا سرش رو شروع به خواروندن کرد حواسشون رو اصلا پرت کردن
-زنعمو من میرم میخوابن ساعت ۷ بیدار شدم خوابم میاد
-باشه عزیزم برو بخواب آراد هم همینجا قفل زنجیر میکنیم نیاد بالا خوابت رو خراب نکنه
-خو مامان اتاقمه خب چیکار کنم اصلا میخوایم بریم با زنم چرت بعدظهر بزنیم
چی داشت بلغور میکرد دستم گرفت بالا رفتم توی تخت دراز کشیدم گوشه گوشه تخت کز کردم همین که چشام گرم شد میخواستم بخوابم محکم رفتم توی بغل یکی اونم کسی نیست جز آراد
-ولم کن
-الکی آنقدر ول نخور منکه عمرن ولت
آنقدر خودم رو تکون دادم که آخر خوابم برد
باصدای در چشام رو بزور باز کردم کمی باز کردم آراد نبود با صدای که از ته چاه میومد گفتم
-بیا تو
نارین بود
-خانم شام آمادست
-بگو سیرم
بزور همین دو کلمه رو گفتم همون ثانیه خوابم برد
۳.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲