خواستگار اجباری
خواستگار اجباری
پارت 10
تهيونگ خیلی دلم میخواست یادم بیاد که این خانوم کیه ولی خودش میگه شوهرشم ولی وقتی دیدمش قلبم یه جوری شد یعنی من عاشقش شدم
آت: سلامم من اومدم
تهيونگ: سلام ببخشید شما فامیلی تون چیه
آت: م۰۰۰ن کیم آت هستم اوکی
تهيونگ: آها فهمیدم
مامان تهيونگ: وای پسرمم حالت خوبه ( با گریه )
بابا تهيونگ: پسرم چطوری
تهيونگ: شما ها ( تعجب کرده بود )
آت : سلام سلام راستش تهيونگ فراموشی گرفته و الان هیچی یادش نمیاد
مامان تهيونگ: چييييييي ي۰۰یعنی منو یادش نمیاد
آت: نه
بابا تهيونگ: خوب ببین پسرم من بابا تم و ایشون هم مادرته خوب
تهيونگ : بله فهمیدم
آت: راستی تهيونگ فردا مرخص میشی
تهيونگ: واقعا خوشحالم
آت: 😁😄
پارت 10
تهيونگ خیلی دلم میخواست یادم بیاد که این خانوم کیه ولی خودش میگه شوهرشم ولی وقتی دیدمش قلبم یه جوری شد یعنی من عاشقش شدم
آت: سلامم من اومدم
تهيونگ: سلام ببخشید شما فامیلی تون چیه
آت: م۰۰۰ن کیم آت هستم اوکی
تهيونگ: آها فهمیدم
مامان تهيونگ: وای پسرمم حالت خوبه ( با گریه )
بابا تهيونگ: پسرم چطوری
تهيونگ: شما ها ( تعجب کرده بود )
آت : سلام سلام راستش تهيونگ فراموشی گرفته و الان هیچی یادش نمیاد
مامان تهيونگ: چييييييي ي۰۰یعنی منو یادش نمیاد
آت: نه
بابا تهيونگ: خوب ببین پسرم من بابا تم و ایشون هم مادرته خوب
تهيونگ : بله فهمیدم
آت: راستی تهيونگ فردا مرخص میشی
تهيونگ: واقعا خوشحالم
آت: 😁😄
۳.۶k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.