"Paradise in your hug"
"part 8"
بیست دقیقه تموم شد و با نگاه های منتظر به استاد نگاه کردیم
_خب...خیلی ازتون راضی نبودم جز از یه نفر...نمره هاتون از پنجه بلند میخونم
نفسمو حبس کردم...خدا بخیر کنه
_ بهترین نمره رو پارک ا.ت گرفته...پنجِ کامل...نفر بعد چویی هایون چهار........
همینجوری که ادامه میداد هوفی کشیدم
هایون یکی محکم زد به بازوم و گفت
×خیلی خسیسی...یه سوالو خواستم برسونی...اصن قهرم
خندیدم و گفتم
+بابا ندیدی استاده داشت تو تخم چشم من نگاه میکرد؟!...چجوری بهت میرسوندم
*یک ساعت بعد
کلاس تموم شد و اومدیم بیرون
دیدم هایون دور و برشو سوالی نگاه میکنه
+دنبال چیزی میگردی؟!
×هوم
+چی؟!
×بگو کی...همون پسره
+همون که درو یهو باز کرد؟!
×هوم...................عه اونجاست
انگشت هایونو دنبال کردم و دیدمش روی نیمکت توی حیاط دانشگاه نشسته
هایون دستم و گرفت و کشید دنبال خودش
رسیدیم و رو به روی پسره وایستادیم که آروم سرشو آورد بالا
×حالت خوبه؟!
=آره؟!....ببخشید ....
×من توی کلاس استاد کیم بودم...دیدم که اومدی تو و راه ت نداد
با خجالت خندید و گفت
=آها
×غصه نخور...اخلاقش همینه
هایون محکم به شونه م زد و گفت
×اینو میبینی؟!....روز اول کلی دعواش کرد
با چشمای گرد به هایون نگاه کردم
×ها چیه؟!...نگاه میکنی؟!
سرشو برگردوند سمت پسره و گفت
×دیگه این قیافه ناراحتو نگیر به خودت...ما دیگه میریم
پسره لبخندی زد بعد
هایون دست منو کشید و برد
*هفته بعد
پ.ن: هرکی لایک کنه جاش وسط بهشته😂❤️
بیست دقیقه تموم شد و با نگاه های منتظر به استاد نگاه کردیم
_خب...خیلی ازتون راضی نبودم جز از یه نفر...نمره هاتون از پنجه بلند میخونم
نفسمو حبس کردم...خدا بخیر کنه
_ بهترین نمره رو پارک ا.ت گرفته...پنجِ کامل...نفر بعد چویی هایون چهار........
همینجوری که ادامه میداد هوفی کشیدم
هایون یکی محکم زد به بازوم و گفت
×خیلی خسیسی...یه سوالو خواستم برسونی...اصن قهرم
خندیدم و گفتم
+بابا ندیدی استاده داشت تو تخم چشم من نگاه میکرد؟!...چجوری بهت میرسوندم
*یک ساعت بعد
کلاس تموم شد و اومدیم بیرون
دیدم هایون دور و برشو سوالی نگاه میکنه
+دنبال چیزی میگردی؟!
×هوم
+چی؟!
×بگو کی...همون پسره
+همون که درو یهو باز کرد؟!
×هوم...................عه اونجاست
انگشت هایونو دنبال کردم و دیدمش روی نیمکت توی حیاط دانشگاه نشسته
هایون دستم و گرفت و کشید دنبال خودش
رسیدیم و رو به روی پسره وایستادیم که آروم سرشو آورد بالا
×حالت خوبه؟!
=آره؟!....ببخشید ....
×من توی کلاس استاد کیم بودم...دیدم که اومدی تو و راه ت نداد
با خجالت خندید و گفت
=آها
×غصه نخور...اخلاقش همینه
هایون محکم به شونه م زد و گفت
×اینو میبینی؟!....روز اول کلی دعواش کرد
با چشمای گرد به هایون نگاه کردم
×ها چیه؟!...نگاه میکنی؟!
سرشو برگردوند سمت پسره و گفت
×دیگه این قیافه ناراحتو نگیر به خودت...ما دیگه میریم
پسره لبخندی زد بعد
هایون دست منو کشید و برد
*هفته بعد
پ.ن: هرکی لایک کنه جاش وسط بهشته😂❤️
۳.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.